با من حرف بزن
با من حرف بزن
دیروز از همون روزا بود . از اون روزایی که من بد میشم و خدا هی بهم خوبی میکنه تا بلکه برگردم ... از شرمندگی برگردم .... و از خجالت .. تا برگردم بگم "نوکرتم " .... آخ که چقد قلق من دستشه . اینکه وقتی به یه نفر بی معرفتی کنم ، و اون بهم خوبی کنه و خوبی کنه و خوبی کنه ، چقد میتونه منو خورد کنه و نابودم کنه ... آخ که چقد منو خوب میشناسی عظمت . . چی میتونم بگم ؟؟ چی دارم که بگم ؟ جز این سر خم کنم بگم غلط کردم ... غلط کردم که تو رو یادم رفت ... واسه ی هر صدم ثانیه ای که تو رو یادم رفت ، غلط کردم ... غلط اندر غلط ........
اون آقاهه می گفت چرا فک میکنین خدا با شما حرف نمیزنه ... آخه مگه میشه کسی که اسمش "توانا تریــن " ه ، نتونه با تو که بندشی و عزیزشی حرف بزنه ؟؟؟ هان ؟؟ میشه ؟؟؟؟ ده نمیشه ..... خدا با تو حرف میزنه ... با اتفاقای اطرافت ... با تپشای قلبت ... با آیه های قرآنش که سر راه چشمات میذاره ... با بارون ... با آدمایی که سر رات میذاره ...
کور نباش ...
کر نباش ...
بی معرفت نباش ....
باهاش حرف بزن ... باهاش حرف بزن ... باهاش حرف بزن ..........
+ پیشنهاد می شود خواندن کتاب "دوستی با خدا" از نیل دونالد والش ... نیل ، مردیه که موفق شده از درونش با خدا حرف بزنه ..