دروغ در لباس حقیقت (داستان کوتاه)
دروغ در لباس حقیقت (داستان کوتاه)
روزی دروغ به حقیقت گفت: میل داری با هم به دریا برویم و شنا کنیم؟
حقیقت ساده لوح پذیرفت و گول خورد.
آن دو با هم به کنار ساحل رفتند. وقتی به ساحل رسیدند حقیقت لباس هایش را در آورد. دروغ حیله گر لباس های او را پوشید و رفت.
از آن روز همیشه حقیقت عریان و زشت است، اما دروغ درلباس حقیقت با ظاهری آراسته نمایان می شود.
+ نوشته شده در ساعت 8:22  توسط جواد رمضانی |