خاکستری
خاکستری
خاکستری روی سرت را بتکان,تا وسط مردادم برف ببارد
من مست نگاه توی عکست شوم و باز,آتش لب هایت مرا بخواند ...
من مست نگاه توی عکست شوم و باز,آتش لب هایت مرا بخواند ...
چشم از من برندار,هرچه نگاه کند چشمم حریص می شود
کنار تو اینجا که هیچ,حتی جهنم هم ونیز می شود ..!
دست از روی دیوانه ات بردار گاهی,صورتم را بکش خوشم می آید
ببین چه میخندم از دیدن روی تو,شنیدی دیوانه از دیوانه خوشش می آید؟
کوتاه اینجا گفتم خاکستری,یک لباس بلند طوسی پوشیدی
هر صبح با لب تر بیدار شدم,مگر چندبار شب لبم را بوسیدی؟
چه زاینده رود چه رود سن,کنار همه انگار نارنج کاشته ای
عطر بهار مگر از تو دور می شود,که این همه نارنج با لبانت برداشته ای!
ادامه دارد ...
+ نوشته شده در ساعت 8:22  توسط جواد رمضانی |