ابوسفیان و یوسفیان!
ابوسفیان و یوسفیان!
واعظی عادت داشت وقتی سخنرانی میکرد، تمام حاضران میبایست مینشستند. اگر رفت و آمدی در میان جلسه صورت میگرفت، سر رشتۀ کلام از دستش خارج میشد و مطلب را فراموش میکرد. یک روز داشت داستان ابوسفیان را برای مردم تعریف میکرد. در همین زمان مهندس یوسفیاننامی که از سرشناسان منطقه بود، آرام از جایش بلند شد و داشت به سمت بیرون جلسه میرفت. وقتی به وسط مسجد رسید، سخنران بیچاره به جای اینکه بگوید ابوسفیان ملعون، گفت: این یوسفیان ملعون. یوسفیانِ ملعون گفتن همان و خندۀ حاضران و خشکشدن واعظ همان!
+ نوشته شده در ساعت 8:22  توسط جواد رمضانی |