غروب پنج شنبه
غروب پنج شنبه
داشتیم از سرکلاس برمی گشتیم. شکل دختر دبیرستانی ها همه با هم گپ می زدیم و تو سر و کله هم می کوفتیم. مهزاد بی مقدمه گفت دلش برای معلم قبلی تنگ شده. من خودم را زدم به کوچه علی چپ. از نگهبان که سر سه کنج ایستاده بود خداحافظی کردم. منیر گفت :« خونه اش باید همین طرفا باشه، خودش گفت 5 ثانیه فاصله داره» همه مان نگاهی به دور و ورمان کردیم. انتظار داشتیم معلم یک جایی آن اطراف باشد. من گفتم :« اونا هاش ته کوچس!» الکی گفتم. یک آدم قد دراز با تی شرت آبی ایستاده بود داشت با کسی گپ می زد. بچه ها همه گفتند:« نه او نیست» بعد هر شیش تایی برگشتیم به دقت نگاهش کردیم و گفتیم:« خودشه خودشه»
من سریع تر برگشتم. مسخره است آدم با معلمش چشم تو چشم بشود. آن هم بیرون موسسه . بچه ها عقب عقبکی راه می رفتند و دست تکان می دادند. من نمیتوانستم به معلم ها بیرون از موسسه نگاه کنم. معلم نمی شدند. مخصوصا حالا که برق رفته بود و یکباره همه معلم ها شروع کردند به فارسی حرف زدن. من از معلم های انگلیسی بدم می آید وقتی فارسی حرف می زنند. غریبه و ترسناک می شوند. استاد داد زد:« فانو بیا وسط الان دوربین ها خاموشه من یه چک بهت بزنم دلم خنک شه» ترسیدم. واقعا می ترسیدم من را بزند. معلم انگلیسی نباید فارسی حرف بزند.شاگردش را می ترساند. مسئول بی آرتی گفت که بدون کارت زدن بروم، چون برق رفته بود به هرکس که از راه می رسید می گفت:« امروز عیدته»، کافه چی ها، بستنی فروش ها و فست فودی های خیابان همه کنار جدول بیکار منتظر آمدن برق نشسته بودند. بعضی هایشان مثل من به غروب نگاه می کردند، به آسمانی که کبود شده و بغ کرده بود و صورتی و نارنجی می شد.
توی بی آر تی ته ته اتوبوس نشستم. بی آر تی وسط ترافیک گیر کرد. آهنگ johnny cash -hurt را پلی کردم. اتوبوس درست روبروی کوچه ایستاده بود. بعد از زیر گذر، پل هوایی و ساختمان پر از حروف موسسه می شد ته کوچه را دید. معلمی یک تی شرت آبی پوشیده بود و به یک سمند سیاه تکیه داده بود و دیگر یک معلم نبود. صدای زخم دار و خونسرد جانی می خواند:
من سریع تر برگشتم. مسخره است آدم با معلمش چشم تو چشم بشود. آن هم بیرون موسسه . بچه ها عقب عقبکی راه می رفتند و دست تکان می دادند. من نمیتوانستم به معلم ها بیرون از موسسه نگاه کنم. معلم نمی شدند. مخصوصا حالا که برق رفته بود و یکباره همه معلم ها شروع کردند به فارسی حرف زدن. من از معلم های انگلیسی بدم می آید وقتی فارسی حرف می زنند. غریبه و ترسناک می شوند. استاد داد زد:« فانو بیا وسط الان دوربین ها خاموشه من یه چک بهت بزنم دلم خنک شه» ترسیدم. واقعا می ترسیدم من را بزند. معلم انگلیسی نباید فارسی حرف بزند.شاگردش را می ترساند. مسئول بی آرتی گفت که بدون کارت زدن بروم، چون برق رفته بود به هرکس که از راه می رسید می گفت:« امروز عیدته»، کافه چی ها، بستنی فروش ها و فست فودی های خیابان همه کنار جدول بیکار منتظر آمدن برق نشسته بودند. بعضی هایشان مثل من به غروب نگاه می کردند، به آسمانی که کبود شده و بغ کرده بود و صورتی و نارنجی می شد.
توی بی آر تی ته ته اتوبوس نشستم. بی آر تی وسط ترافیک گیر کرد. آهنگ johnny cash -hurt را پلی کردم. اتوبوس درست روبروی کوچه ایستاده بود. بعد از زیر گذر، پل هوایی و ساختمان پر از حروف موسسه می شد ته کوچه را دید. معلمی یک تی شرت آبی پوشیده بود و به یک سمند سیاه تکیه داده بود و دیگر یک معلم نبود. صدای زخم دار و خونسرد جانی می خواند:
And you could have it all
My empire of dirt
I will let you down
I will make you hurt
My empire of dirt
I will let you down
I will make you hurt
+ نوشته شده در ساعت 8:22  توسط جواد رمضانی |