مدرسمونم تموم شد
مدرسمونم تموم شد
کل خاطراتم از جلوی چشمام گذشت .. خاطرات دبستان ، راهنمایی ، دبیرستان ...
همیشه هر وقت چیزی یاد میگرفتم به بقیه فوری میگفتم ...
الان دیگه آخر راهم ... فقط کنکور مونده ...
با وجود اینکه دوران خوبی بود اما چیزای ناراحت کننده زیاد به چشمم دیدم ... کنکوری که بیشتر به جای اینکه شبیه یه رقابت علمی باشه یه بازار تجاری بزرگ شده ... اگه میخوای کنکورت رو خوب بدی باید یه عالمه کتاب بخری ...آزمون بدی .... یه سری از معلم ها شروع میکنند همایش های آموزشی میگذارند تو آموزشگاه ها با هزینه های زیاد ..مشاور های مختلف ... که تو تهرانی که من زندگی میکنم هزینه ی همه ی اینا سر سام آور میشه ...
خداروشکر خانوادم توانایی تامین این هزینه هارو تا حدی برای من داشتن ... اما بعضی وقتا با خودم فکر میکنم اگه کسی نتونه چی ؟؟؟ اگه شرایط مالی برای خریدن این کتاب هارو نداشته باشه ؟؟ اگه نتونه از مشاور خوب راهنمایی بگیره ... باید با آرزو هاش خداحافظی کنه و بزاره تا خاک بخورند ؟؟
یه قانونی هست که میفرماید اگه یه نمونه سوال در کتاب های بازار هست پس لابد بچه ها دیدن و میشه تو کنکور ازش سوال داد ... ما بچه های طفل معصومم که زود تحت تاثیر قرار میگیریم و تو ذهنمون شروع میکنیم به فکر و خیال کردن ... ترس اینکه فلان کتاب فلان نکته رو گفته و نکنه تو کنکور بیاد و ما بلد نباشیم و کنکورو خراب کنیم ... بعدش آبرومون بره ... زحمات پدر مادرمون نابود میشه ... بعدش میریم یه دانشگاه داغون ... پسرا هم که ترس سربازی و خیلی چیزای دیگه ( من تو فکرشون نیستم نمیدونم )... یه عالمه فکر ترسناک میاد جلوی چشمامون و در نتیجه تشریف میبریم جلوی پدر جان با کلی قر و اطفار و لوس بازیای دخترونه دلشو نرم میکنیم و میریم کتاب رو میخریم و کتابی به کتاب های به درد نخور قفسه های کتابمون اضافه میکنیم ...
بیشتر شبیه تجارت شده تا یه رقابت علمی برای وارد شدن به دانشگاهی که فکر میکنیم قراره بشه محل تحقق آرزوهامون مثلا
ای کاش آدمایی که تواناییش رو دارند تو این موقعیت ها به بچه های با استعدادی که توانایی مالی ندارند کمک کنند تا به آرزوهاشون برسند ...
خلاصه مدرسه رفتن منم تموم شد ... شاید یه روزی دلم براش تنگ بشه ... شایدم برم و پشت سرم رو نگاهم نکنم ....
به قول یکی از دوستان الان باید تمرکزت رو کنکورت باشه ... تو حاشیه نری ... از دست تو
بابا من جدا تو حاشیه نرفتم :)