22 اردیبهشت
22 اردیبهشت
جواب بعضی سوال ها "نمی دانم" است.
خیلی چیزها هستند که در حال حاضر جواب شان "نمی دانم" است و بعضا تا سال ها بعد هم جواب شان "نمی دانم" باقی می ماند. خیلی وقت ها هست که آدم واقعا بعضی چیزها را نمی داند.
فقط نمی فهمم چرا آدم ها توقع دارند همه ی سوال هایشان جواب داشته باشد. و چرا آدم ها متوجه نمی شوند که جواب بعضی سوال ها "نمی دانم" است.
همین. "نمی دانم".
و این تنها پاسخی است که می شود به بعضی سوال ها داد.
ضمیمه 1 : حمید می گوید امروز از وزارت صنعنت و معدن با موبایلش تماس گرفته اند و آقای پشت خط گفته "آقای مر*عشی می خواستم ازتون خواهش کنم توی همایشی که قراره برای مدیران برتر برگزار بشه شرکت کنید" بعد که حمیدرضا عین هاج و واج ها مانده بوده که یارو درباره چی دارد حرف می زند، آقای آن طرف خط سوال کرده "فقط جسارتا ببخشید آقای مر*عشی شما چند سال سابقه ی مدیریت دارین؟ برای متن روی لوح تقدیرتون می پرسم"!
کاملا می توانم قیافه ی حمید را تصور کنم وقتی داشته برای آقای آن طرف خط توضیح می داده که هیچ سابقه ی مدیریتی ای ندارد و شماره اشتباه گرفته شده، بعد آقای آن طرف خط اصرار داشته که حمید خودِ همان آقای مر*عشی مورد نظرش است و بهتر است بیشتر از این شکسته نفسی نکند! :))))
ضمیمه 2 : حالا سوال اینجاست در چنین مملکتی که آنقدر ماشالا همه چیز سر جای خودش است که از وزارتخانه اش اشتباهی با موبایل آدم تماس می گیرند، چطور یک نگهبان ساده در بوستان گفتگو باید متوجه بشود که ما توی کیسه مان یک عدد گلدان کالانکوئا قایم کرده ایم؟!
ضمیمه 3 : نفس هایمان را در سینه حبس می کنیم و می رویم برای داشتن یک مهمانی شصت نفره ...
خیلی چیزها هستند که در حال حاضر جواب شان "نمی دانم" است و بعضا تا سال ها بعد هم جواب شان "نمی دانم" باقی می ماند. خیلی وقت ها هست که آدم واقعا بعضی چیزها را نمی داند.
فقط نمی فهمم چرا آدم ها توقع دارند همه ی سوال هایشان جواب داشته باشد. و چرا آدم ها متوجه نمی شوند که جواب بعضی سوال ها "نمی دانم" است.
همین. "نمی دانم".
و این تنها پاسخی است که می شود به بعضی سوال ها داد.
ضمیمه 1 : حمید می گوید امروز از وزارت صنعنت و معدن با موبایلش تماس گرفته اند و آقای پشت خط گفته "آقای مر*عشی می خواستم ازتون خواهش کنم توی همایشی که قراره برای مدیران برتر برگزار بشه شرکت کنید" بعد که حمیدرضا عین هاج و واج ها مانده بوده که یارو درباره چی دارد حرف می زند، آقای آن طرف خط سوال کرده "فقط جسارتا ببخشید آقای مر*عشی شما چند سال سابقه ی مدیریت دارین؟ برای متن روی لوح تقدیرتون می پرسم"!
کاملا می توانم قیافه ی حمید را تصور کنم وقتی داشته برای آقای آن طرف خط توضیح می داده که هیچ سابقه ی مدیریتی ای ندارد و شماره اشتباه گرفته شده، بعد آقای آن طرف خط اصرار داشته که حمید خودِ همان آقای مر*عشی مورد نظرش است و بهتر است بیشتر از این شکسته نفسی نکند! :))))
ضمیمه 2 : حالا سوال اینجاست در چنین مملکتی که آنقدر ماشالا همه چیز سر جای خودش است که از وزارتخانه اش اشتباهی با موبایل آدم تماس می گیرند، چطور یک نگهبان ساده در بوستان گفتگو باید متوجه بشود که ما توی کیسه مان یک عدد گلدان کالانکوئا قایم کرده ایم؟!
ضمیمه 3 : نفس هایمان را در سینه حبس می کنیم و می رویم برای داشتن یک مهمانی شصت نفره ...
+ نوشته شده در ساعت 8:22  توسط جواد رمضانی |