بعد از مُردنم دفتر هایم را بسوزانید که کم تر تحقیر شوند!
بعد از مُردنم دفتر هایم را بسوزانید که کم تر تحقیر شوند!
دفتر ها را از ته کتابخانه بیرون کشیدم و یکی یکی نگاه کردم. میزان خریتم لای برگه هایشان بود. همیشه نه اما تا می توانستم خریتم را میان برگه هایشان داد می زدم. شده بود با یک خط خطی یا یه فحش یا یه نامه ی طولانی یا کلی شعر و حتا جای اشک هایم رویشان و خطی که دورش کشیده بودم.
به مُردنم فکر کردم. که اگر بمیرم کسی نمی فهمد آن خط خطی 19 مرداد سال هزار و سیصد و هشتاد و پنج برای چه چیزی بوده و چقدر حالم وخیم بوده است و از بی بغلی و دست نوازش از یه تنفر عجیب با تمام قدرتم روی آن برگه خط های سفت و تنفر انگیزی کشیده بودم با یک خودکار کم جون سبز رنگ که باید عرض کنم رنگ سبزش آب دهنی بود، یعنی انقدر کم رنگ و به درد نخور بود.
بعد از مُردنم این دفتر ها به درد سطل آشغال هم نمی خورند چه برسد به ورق زدن و آه کشیدن.
یک چیز هایی را فقط و فقط خود آدم می فهمد و بس.
+ نوشته شده در ساعت 8:22  توسط جواد رمضانی |