داغدار 13 مدافع حرم / خداحافظ همسفران ارديبهشتي بهشت
داغدار 13 مدافع حرم / خداحافظ همسفران ارديبهشتي بهشت
آسمان بارید، دستها لرزيد و قلب ها به شماره افتاد و ابرها از مظلومیت شهادت شیرمردان مازنی گریستند؛ و این شانههای آسمان بود که آرام آرام، میلرزید تا نظاره گر تجلي شکوه عشقي دوباره در مازندران اين سرزمين ايثار باشد و داغي كه بر سينه ستبر مازندران سنگيني مي كند.
حس دل انگيز شهادت اين روزها در مازندران عجيب احساس مي شود و بوي شهادت در هر شهري به مشام مي رسد اينك بعد از گذشت 7 روز از شهادت 13 فرزند عاشورايي در سوريه، نه تنها جوانان ما از شهادت فرزندان غيورشان نترسيدند بلكه عزم رفتن به میدان نبرد، براي نجات مسلمانان در آن سوی مرزها در میان دشمنان تکفیری، همچنان ادامه دارد.
شهداي ما بر راهي كه انتخاب كردند؛ اصرار ورزید و به راستي گل كاشتند و سدي در مقابل دشمن آراستند و خود در خون غلتيدند و لشكر ما، لشكر هميشه پيروز و سرفراز 25 كربلاي مازندران اين روزها 13 سرو رعنا قامت، 13 آلاله خونين و 13 جوانمرد شهيد را تقديم انقلاب كرد تا اسلام و اهل بيت همچنان پايدار بماند.
مدافع حرم، مهري است كه بر سينه شما نهاده شده است و پاسداري از شما بر مي آيد كه بر حق و حقيقت رفته ايد تا از جان و مال ما نگهداري شود؛ در اعياد شعبانيه آمديد و اين روزها بر شما مبارك كه پاسدار حرم شديد.
مازندران نامي آشنا براي همه آزادمردان و آزادزناني است كه معناي ايثار را مي فهمند؛ مازندران نامي سبز براي هميشه نه تنها فقط در عرصه طبيعت و كشاورزي و جنگل و دريا، اين بار همچون گذشته، مازندران سبزتر از پيش در حال رويش است رويش جواناني از تبار حسين... جوانان مدافع حرم
لشگر 25 كربلا نامي آشنا براي همه آناني است كه در طول 8 سال دفاع مقدس، در صحراي تفتيده جنوب، در اروند، كارون، شلمچه، طلائيه، و غرب كشور براي دفاع از ناموس و شرف و سرزمين جنگيدند و اكنون همان لشكر با همان ايمان ،و اينبار براي دفاع از حرم بي بي زينب آماده ايثار است و هر روز صداي لبيك يا حسين و لبيك يا زينب از كوي و برزني به گوش مي رسد.
راستي جوانان و مردان ما را چه شده است كه اكنون اينگونه به شوق يار، دل از كف بريده اند و راه به ديار يار سپرده اند.
اين روزها فضاي مازندران بواسطه شهادت 13 آلاله خونين بال حرم يار، 13 ستاره درخشان و 13 محرم حرم، در غم و اندوهي بي مانند است و در شب و روزهايي كه براي اعياد شعبانيه آماده مي شويم غم بزرگي بر دلها مستولي شده و قصد رفتن ندارد؛ 13 پاسدار حرمي كه چه خوب پاسدار حرم يار شدند.
انگار همين ديروز بود كه با آمدن سرگرد محمدتقي سالخورده اي كه زينب دوساله اش را براي دفاع از حرم بي بي زينب(س) تنها گذشت، اعلام شد آمار شهداي مدافع حرم مازندران به 17 تن رسيده است و قريب به يكماه از خاكسپاري اين پاسدار حريم اهل بيت نگذشته است كه دوباره خبري آمد، كشته شدن 13 تن شهداي از مدافع مازندراني در خان طومان...
خبر بسيار سنگين و تكان دهنده بود؛ ذهن را ياراي باور اين جمله سنگين نبود؛ 13 شهيد در يك روز مگر مي شود؟ چگونه؟ آري مي شود وقت نقض آتش بس باشد و كساني كه ديپلماسي بين المللي در آتش بس را نمي شناسند؛ هر چيزي غير ممكني ممكن مي شود و اينگونه ناباورانه 13 تن از جوانان و مردان غيور اين خطه شيرپرور به شهادت رسيدند و اكنون شمار شهداي مازندراني به 30 تن رسيده است؛ سي مرغ عاشق بهشت زينب..
اين روزها شهر و ديارمان بوي بهشت مي دهد براي ديدار با خانواده شهيد حسين مشتاقي جوان رعناي 30 ساله نكايي وارد شهرستان نكا شديم، شهري مزين به نام اين شهيد و دو شهيد مدافع حرم ديگر شهيد عبدالرحيم فيروزآبادي و محمدتقي سالخورده ، ياراني كه با هم پرواز كردند تا پرواز كردن را يادمان دهند.
به مهرآباد رسيديم محله اي كه در ماههاي اخير به نام دو شهيد مدافع حرم مزين شده است، دو شهيد كه يار و ياور هم بودند و عبدالرحيم فيروزآبادي و حسين مشتاقي دويار جدانشدني بودند و چه خوب رسم ادب را به جا آوردند و با فاصله چندماهه به هم پيوستند.
به ورودي مهرآباد كه مي رسيم عكس هاي شهداي محله را كه آذين بخش شده است ميبينم و عكسي بزرگ از شهيد مدافع حرم، شهيد حسين مشتاقي كه با لبخندي بر لب نگاهمان مي كرد؛ تمام مغازه هاي اطراف اين خيابان مزين به عكس اين شهيد بود، وارد مهرآباد شديم و كوچه پس كوچه را يكي پس از ديگري پشت سر نهاديم به كوچه شهيد رسيديم؛ كوچه اي كه با عكس هاي مختلف از شهيد و تبريك اهالي و دوستان مزين شده بود؛ كوچه پر بود از رفت و آمد مهمانان مختلف كه براي عرض تبريك و تسليت آمده بودند؛ در زديم، هر چند قبلا دربه روی ما بازبود وپس از صدای کوبیدن درب وارد منزل شده و در ابتدا با برادر خانم شهيد مشتاقي روبرو شديم و ما را به داخل منزل هدايت به ورودي اتاق كه رسيديم پدر شهيد مشتاقي و عموي عروسش به پسشبازمان آمدند با روي گشاده و لبخندي بر لب با تبريك و تهنيت نشستيم و محمدعلي مشتاقي پدر شهيد حسين مشتاقي كه خود از معلمان بازنشسته است با بيان اينكه پسري به ادب و متانت اين پسر من نديدم و همه ما را با رفتنش مبهوت كرد، مي گويد: من نميتوانم از پسرم بگويم همسرم و عروسم بهتر صحبت مي كنند و منتظر شديم تا با رفتن مهمان خدمتشان برسيم؛ بالاخره رفتيم سكينه صادقي مادر شهيد با ديدن ما با آغوش گرم به استقبال آمد و با همان مويه هاي مادرانه فرزندش را نوازش داد و گفت: خنده هاي حسين از يادم نميرود؛ اما عشق مادر و فرزندي موجب نميشود كه ما دست از آرمان ها و ارزش ها برداريم بلكه مصمم تر از گذشته ايستاده ايم و به داعش مي گويم چشمانتان كور شود ما پسران بزرگ و كوچك ديگري داريم كه براي رهبري و اهل بيت با جان و دل به جنگ با شما مي آيند و انشالله با دستان همين فرزندان ايران و مازندران، شما به درك واصل شده و نابود مي شويد و مطمئن باشيد سروقامتان و صنوبران بسياري داريم كه تقديم اهل بيت مي كنيم تا دشمنان به درك واصل شوند.
مي گويد: بچه هاي من نذر امام زمان و سرباز امام زمان هستند؛ حسين من وقتي مي رفت به من گفت: مامان اگه ما الان نجنگيم پاي امام زمان هم نمي جنگيم؛ گفت مامان بيا مظلوميت شيعه و رهبر را ببينيد؛ شما مي خواهيد سر زن و بچه هاي ما همان بلايي بيايد كه در سوريه و كشورهاي ديگر در حال اتفاق است؟ گفتم مادر پس اميرمهدي و نازنين زهرا چه مي شوند؟ گفت: خدا، همه شما را به خدا سپردم.
عارفه سعادت، همسر شهيد حسين مشتاقي، مشتاق تر از همه به استقبالمان آمد؛ وارد شديم نگاهش كردم باورم نمي شد مگر مي شود زني به اين سن و سال كم، اينچنين استوار در فراق يار و همسرش باشد؟ با روي خوش دعوتمان كرد كه بنشينيم و در همان بدو نشستن گفت: عزيزترين شخص زندگيم رفت اما همسرم مرا ساخت و رفت و حضرت زينب به من صبر داد و بعد از شنيدن خبر شهادتش گفتم: شهادتت مبارك حسين آقا...
مي گويد: حسين آقا، آرزوي شهادت داشت و هميشه مي گفت شما دعا مي كنيد من شهيد نشوم و آرزويم را از من ميگيريد و حالا شهيد شده و به آرزويش رسيده است و من چيزي جز تبريك گفتن شهادتش به خودش نداشتم و افتخار مي كنم كه همسر شهيد مشتاقي، شهيد مدافع حرم هستم كه اجر دو شهيد دارد و فداي سيد علي خامنه اي شد.
او مي گويد: حسين آقا، دل ماندن در ايران نداشت و مي گفت من نميتوانم تو ايران بمانم و بايد بروم و وقتي رفتنش به سوريه به تعويق افتاد دائم مي گفت: چرا ما را نميبرند سوريه؟ چرا حضرت زينب منو نميخواد؟ مگه من چه چيزي كمتر از ديگران دارم؟ و تمام ذهنش و هدفش رفتن به سوريه بود.
خانم سعاادن با اين بيان كه هيچ گاه مانع رفتن حسين آقا به سوريه نشدم ادامه مي دهد: هرگز نشد به حسين آقا بگويم به سوريه نرود؛ فقط مي گفتم كه انشاالله سوريه آزاد مي شود و همه شما بر مي گرديد و احتياجي نيست كه در سوريه بمانيد؛ اما حسين آقا با همان خنده هاي شيرين هميشگي اش مي گفت: من ول كن ماجرا نيستم، سوريه نشد مي روم يمن؛ بايد از اسلام دفاع كنيم.
شب آخري كه ميخواست برود با بچه ها نشسته بوديم كه ناگهان تلفنش زنگ خورد، ديدم ميخندد و من انگار دلم كنده شد، دفعه قبل هم رفته بود اما باورتان نميشود دفعه اولي كه رفته بود؛ اصلا احساس دلتنگي نكردم و 50 روز برام خيلي زود گذشت اما اينبار انگار با صداي زنگ تلفن دلم كنده شده بود و انگار به من الهام شده بود كه ديدار آخرمان است و بر نمي گردد اما استوار ماندم؛ كسي كه به سوريه مي رود؛ زنش بايد بداند و خود را آماده كند كه همسرش مي رود يا شهيد مي شود، يا جانباز مي شود، يا اسير مي شود و يا مفقودالاثر .... و من قبول كردم و حسين آقا رفت و به همرزمان شهيدش پيوست؛ اصلا ناراحت شهادت حسين آقا نيستم چون آرزويش بود اما دلم ميخواهد برگردد؛ دلم ميخواهد پيكرش بر گردد....
آري نه تنها جواناني همچون حسين مشتاقي، محمد بلباسي و شهداي ديگري كه در سوريه و خان طومان به شهادت رسيدند براي دفاع از حرم يار قصد سفر كردند بلكه اين بار يادگاران 8 سال دفاع مقدس كه براي كشورمان افتخارآفريني كردند نيز فرصت را براي پاسداري از حرم بي بي غنيمت شمردند و رفتند تا مدافع حرم يار شوند.
آري حبيب الله قنبري و رحيم كابلي از يادگاران 8 سال دفاع مقدس بودند كه بعد از بازنشستگي نتوانستند دل از دفاع بردارند و روانه خانه يار شدند و بعد از 28 سال از جنگ تحميلي عراق عليه ايران، اينبار مدافعان حرم بيدارمان كردند و برو بچه های لشگر ۲۵ کربلا در شام، نینوایی دیگر به راه انداختند.
حبيب لشكر 25 كربلا خوش آمدي، محرم حرم يار خوش آمدي، باباي مهربان و با وقار خوش آمدي؛ در مراسم وداع با تو و حاج رحيم كابلي در بهشهر مردم سنگ تمام گذاشتند و وداع جانانه با حبيب لشكر 25 كربلا انجام دادند اينبار دل گويه هاي دخترت بود كه تمامي نداشت و آنقدر آرام و متين از باباي مهربانش گفت كه آرام آرام دلمان را سوزاند؛ او از ماجرای آن جوانی، وطن، ناموس، هشت سال دفاع گفت و اينكه عدهای پرکشیدند، عدهای مثل بابايي كه جا تا امروز بيدارمان كند.
و اما در روز تشييع پيكر پاكت؛ شيرزنان سرزمين مادري ام نابترین لالایی مادرانهشان را در رثای کبوتران مدافع حرم سر دادند و به جرات مي توان گفت كه در آن مراسم نور باران تو.... " من خود به چشم خويشتن ديدم كه جانم مي رود....
حبيب روزهاي سخت جبهه آمد تا با آمدنش حبيب دل رنجور و زنگار گرفته ما شود؛ تا بيدار باشي براي ما و امثال ماها باشد؛ شهيد قنبري عزيز؛ تو جا مانده بودي؛ تو و امثال تو جامانده از خيل شهدايي بوديد كه براي بيداري دوباره ما آمديد، بيدار باش زديد و رفتيد؛ تويي كه نميشناختمت و امروز آشناتر از هر آشنایی برای من شدهای.
وقتی فیلم خبر شهادت را به خانوادهات دیدم عجیب هوای پدر به سرم زد؛ پسرت عجیب بيقرارت بود و امروز با گذشت چند روز از شهادتت، اميرت، پسرت با دين پيكر پاك و مطهرت ديگر نه آن بيقراري ها در او هويداست و نه بهانه بابا ميگيرد، امروز او براي خود مردي شده است كه استوار ايستاده است و مي گويد باباي من شهيد اهل بيت و شهيد رهبر است و من به اين شهادت افتخار مي كنم؛ آري او میداند مثل من و همه ماهایی که میدانیم که تو برای برپایی و برقراری چه ارزشی و برای اعتباربخشی به ما، از زن و فرزند و خانواده دل بریدی تا پرواز کنی تا ما آرام باشیم؛ عجیب این روزها ما خاکیانی که دل دلبریدن از این دنیا را نداریم؛ دلتنگتان هستیم؛ راستي ميداني اميرت ميخواهد همچون تو پاسدار شود....
سعيد درزي همسايه شهيد حبيب الله (بهمن) قنبري در مورد ديدار آخرش با اين شهيد مي گويد: سه چهار روز قبل از اربعين سال گذشته بود كه من و آقاي خاري يكي از دوستانم در كنار موكبي در بغداد قدم مي زديم كه ديديم شخصي عصا به دست و صورت پوشيده نزديكمان شد و بغلم كرد تعجب كردم، صورتش را كه باز كرد ديدم آقاي قنبري و آقاي مطلبي از دوستان صميمي اش با هم هستند با تعجب گفتشما اينجا چه مي كنيد؟ گفتم ما عمود 285 موكب داريم؛ شما با اين حالت اينجا چه مي كنيد با همان آرامش هميشگي و خونسردي گفت به زيارت ارباب مي رويم گفتم بنشينيد فالوده؛ چاي آويشن و چيزي بخوريم كه بهمن گفت بايد زودتر برويم كه به ارباب برسيم و با شوق به سمت كربلا به راه افتاد و چقدر زود به اربابش رسيد.
و اما حاج رحیم كابلي مرد روزهاي جبهه و جنگ و راوي خوش بيان دفاع مقدس كه هنوز وجب به وجب خاك شلمچه، طلائيه، اروندرود و جاي جاي سرزمين نور آهنگ صدايت را و دل گويه هاي شيرينت براي شهدا را به خاطر دارد؛ بلند شو برادر، هنوز جبهههای ایران منتظر قدمها و آهنگهای توست، قرار بود امسال را بانوای تو در کربلای ایران، به دیدار شهدا برویم بلند شو برادر و برای شهدا نغمهسرایی کن؛ ما چگونه به همرزمانت که سالهاست بانوای توسل و کمیل تو در جایجای کوی عشق خو گرفتهاند؛ غصه نبودنت را شرح دهیم... نه يادم رفت؛ رفتنت که شرح نمیخواهد؛ شما آسمانیان زودتر از ما خاکیان یکدیگر را زیارت خواهید کرد.
مرد آسماني، توچه گفتي با بي بي فاطمه چه از او در كاروان راهيان نور در شلمچه خواستي و او را به كه قسم دادي كه در كنار تربت پاك عزيز و جگر گوشه اش زينب كبري(س) كربلائيت كرد، پسرت علي از شوقت براي شهادت مي گويد هر چند كه چهره و رفتار تو خود گواه حس درونيت بود تو اصلا براي اين خاك نبودي و اين مساله در تمام روايت گري ها و جلسات هيئات مذهبي ات، كاملا هويدا بود.
علي كابلي پسر شهيد مدافع حرم بهشهر شهيد رحيم كابلي كه همچون پدر لباس سبز پاسداري بر تن دارد و در كنار پدر براي دفاع از حرم يار جنگيد و همسفر بابا در روزهاي آخر بود در مورد شوق پدر براي شهادت مي گويد: امسال به اتفاق پدر و همسرم در شلمچه بوديم؛ بابا رفتارهاي غريبي داشت و آنقدر شوق رسيدن به دوستان شهيدش را داشت كه به همسرم كه از سادات هستند گفتند: بابا من پيش هر كسي رفتم جواب رد شنيدم شما از مادرتون زهرا(س) بخواهيد كه شهادت رو نصيب حال من كنه و الحمدالله كه به آرزويش رسيد و همه هدفش و برنامه شان در زندگي نيز شهادت در راه خدا بود.
پسر شهيد كابلي در اين گفت و گو در حالي از دلتنگي هاي پدرش براي شهادت سخن مي گويد كه براي رسيدن به اين هدف و منظور، يكسال در نوبت اعزام به سوريه بود؛ مي گويد: با شنيدن خبر اعزامش نه تنها پدر بلكه همه ما خوشحال شديم چرا كه پدر به آرزويش و اعزام به سوريه رسيده بود و ماهم با خوشحالي پدر خوشحال بوديم.
راستی حاج رحیم، هیئت دیگر بی تو نوری ندارد، خندههایت، حجب و حیایت و دل گویه های شیرینت از روایتگری خاطرات شهدا را هنوز وجببهوجب سرزمین نور در هویزه، شلمچه، طلائیه و شهرهای مختلف مرزی به یاد دارند بلند شود مرد؛ بلند شو برایمان روایتگری کن...
چه زيبا نام گرفتيد " شهيد مدافع حرم" آري شما كه در حرم يار بوديد و چون وارد حريم يار شديد لاجرم شربت شيرين شهادت گواراي وجودتان گشت؛ شمايي كه تمام دلدادگي تان رهبر معظم انقلاب سيد علي خامنه اي بود و تمام سفارشات و تاكيداتان به رهبر معظم انقلاب بر مي گشت.
آسوده بخوابيد شيران ميدان كارساز، مدافعان حرم... بخوابيد كه ملت بيدار است و شما زنگ بيدارباشي براي همه ما نواختيد كه ديگر هراسي از دشمن نيست؛ آسوده بخوابيد كه ديگر ما را خواب نميبرد تا دست نااهلان بر حرم بي بي سادات و كشورهاي اسلامي برسد.
نقض آتش بس تكفيري ها، شايد غصه تلخي براي زناني و كودكاني است كه منتظر و چشم به راه همسر و باباهاي عزيزشان مانده اند، اما سخت تر از آن نقض آتش بس پيمان شكنان، نجواهايي است كه مدافعان حرم برای جنگ در سوریه چقدر پول میگیرند؟
آري ما اين روزها دلمان درد مي كند، دلمان درد مي گيرد وقتي كه ميشنويم شهداي مدافع حرم براي پول رفتند؟ و در اين بين برخي سخن ها براي مادران و خانواده هاي شهداي مدافع حرم سنگين تر است.... برخي ارزش جان دادن شما را نمي دانند و كاش به جاي زخم زبان زدن بدانند كه شماهم عاشق زن و فرزند و خانواده بوده ايد، اما براي اسلام ودين خواهي رفته ايد.
و چه زيبا گفت مادر شهيد عليرضا بريري، شهيد مدافع حرم مازندراني: " آنهایی که میگویند مدافعان حرم برای پول و مال میروند، بدانند که فرزندان ما برای دفاع از حریم انقلاب و اسلام ناب محمدی پای در این میدان گذاشتند؛ بچههای ما برای پول نمیروند، برای هدفی که دارند میروند و هدف فرزندان ما دفاع از ارزشهای اسلام و انقلاب بوده است"
اما به راستي قيمت اين همه بي بابايي و بي برادري و بي پسري چند؟
مگر مي شود بابا را قيمت گذاشت؟ كدام انساني براي هر چند ميليون تومان پول حاضر است برود، شهيد شود و از جگر گوشه هايش جدا بماند؟!!! چگونه مي توان براي بي پدري فرزندي كه با عكس بابا ميخوابد و هنوز ياراي گفتن اينكه بابايش ديگر بر نمي گردد نيست، قيمت گذاشت؟ شماهايي كه به دنبال چرتكه انداختن براي باباهاي سرزمين من هستيد كمي به خود بياييد به راستي قيمت بزرگ شدن دختر 14 ماهه شهيد بلباسي قيمتش چند؟ قد كشيدن و بي بابا شدن اميرمهدي و نازنين زهراي شهيد مشتاقي و بيوه شدن زنان جوانان سرزمينم قيمتش چند؟
اين روزها مازندران روزهاي سختي را پشت سر مي گذارد، روزهايي كه چشمهای بسیاری از مادران و خواهران شهيد پر از اشک است، پدراني و برادراني كه در داغ فرزند صبوري مي كنند و بانوان جوان، بیوه میشوند و نام "همسر شهید" بر آنان نهاده میشود و فرزندان کوچکي كه چشم به راه باباي آسماني شان قدم از قدم بر نمي دارند.
مازندران اين روزها پر از عطر ملائک شده است و ميزبان عطر حضور شهدايي است كه با ياد و نام خود، سرزمين مان را عاشق كرده اند؛ شما عاشقانه رفتيد و به راستي شما چگونه ايد كه براي شهادت همه لبخند بر لب داريد و چه كرده ايد كه تقاضای مازندرانیها برای اعزام به جبهههای مقاومت و دفاع از حرم تمامي ندارد؟
شهادت حسین گونه، جمعی از بهترین و پاکترین جوانان دیار علویان در سوریه گرچه قلب ما را داغدار كرد؛ اما درس غیرت و ایستادگی و شهامت را به ما آموخت؛ تا بدانیم در این زمانه دنیازدگی، هنوز هستند دلیرمردانی که با انقطاع از همه دلبستگیها مخلصانه در میدان دفاع از حریم اهل بیت و اسلام، سینه ستبر کنند.
رقصي چنين ميانه ميدانم آرزوست....
گزارش از مريم نظري