راهرو...(بامداد 10 فروردین)
راهرو...(بامداد 10 فروردین)
ساعت 12 شب به بعد بود که دیگه همه خوابیدن من و گلمم به هم پیام میدادیم..بهش گفتم الان که همه خوابیدن بیا همو ببینیم کنار هم بشینیم...با هزار خواهش بالاخره قبول کرد...پیام میدادم تا ساعت حدودا یک و نیم شب...بعدش گفت خوب کجا بریم خونتون که شلوغه همه جا پره...منم گفتم بریم راهرو حیاط پشتی کسی نمیاد گفت باشه...انقدر استرس و هیجان داشتیم...من ساعت یک و نیم ادکلن زدم رفتم توی راهرو نشستم پیام میدادم بیا نمیومد انقدر طول کشید که دیگه جواب نداد گفتم خوابش برده دیگه نا امید شده بود حدود دو ساعت بود که اونجا نشسته بودم و نیم ساعت بی خبر بودم ازش بالاخره پیام داد...با یه عالمه ترس اومد ساعت 3 و 27 دقیقه...پیشم نشست توی تاریکی راهرو....انقدر خوشگل شده بود کیمیام....نشست کنارم...حرف زدیم...خیلی خوش گذشت بهمون....بغلش کردم...بوسیدمش...لپشو...پیشونیش و....قربونش بشم انقدر خجالت می کشید عشق با حیای من...دستمم گاز گرفت...یه عالمه حرف زدیم یه عالمه ترسیده بود...یه عالمه قربون صدقه هم رفتیم....بهش گفتم کیمیااااا بغل کی اومدی گفت بغل آقام......
بلند شد که بره بغل کردیم همو.....سرمون رو شونه هم...پیشونیش رو بوسیدم....دستشو برای آخرین بار گرفتم و رفت....تا ساعت 4 و 1 دقیقه پیشم بود.....وای چقدر خوش گذشت...چقدر زمان تند گذشت...
من قربونت بشم کیمیا خانومم....