9فروردین
9فروردین
۹ فروردین امسال واسم روز خیلی خوبی بود...کیمیای گلم شب قبلش بهم گفت مامان و داداشم میان خونتون شاید منم بیام اما فک نکنم اجازه بدن....صبح ۹ فروردین بیدارم شدم خبری از کیمیا نداشتم معلوم نبود میاد امروز یا نه....به بالاخره بهش پیام دادم نوشت تو جاده هستم...داشتم از خوشحالی بال در میاوردم....ساعت ۳ بود داداش زنگ زد من اومدم بیا پیشم...رفتم پیششون خانوم منم اومده بود...خیلی ناز جلوم نشسته بود....اون زیر چشمی منو نگاه میکرد منم اونو....یه مدت که گذشت پیشنهاد دادم بریم بیرون بعدازظهر...اماده شدن رفتیم کنار کوه خوشگلا به قول کیمیام....تو ماشین یکی بین من و کیمیا نشسته بود...من همش تو گوشیم می نوشتم کیمیا عاشقتم...دوستت.دارم بعد بهش نشون میدادم...اون منو نگاه می کرد منم اونو...با چشامون باهم حرف میزدیم.....رفتیم چای خوردیم باهم...بعدش اومدیم...شب واسه خواب با هزار خواهش مامانش رو راضی کردم بالاخره قبول کردن شب اومدن خونمون...انقدر ذوق کردم..انقدر خوشحال شدیم هم من هم کیمیا...توی هال اومد نشست تنها دیگه کسی نبود اونجا جز من و کیمیاجونم...لب خونی حرف می زدیم...منم همش اسم نازشو صدا میزدم می گفتم دوستت دارم...ای جااااانم فدای تو کیمیای خوشگلم...
...
+ نوشته شده در ساعت 8:22  توسط جواد رمضانی |