80
80
تخم چشم راستم، راست را که نگاه میکنم سه تا میشود...سفید و سیاه و خاکستری...چشم چپم تکان نمیخورد...چشمانم پر از اشک میشود...دوباره به رو به رو که نگاه میکنم سه تخم روی هم میخوابند و یک تخم میشود اما نه سفید نه سیاه نه خاکستری...نارنجی با رگه های قرمز...سفیدی چشم راستم سبز می شود با تکه هایی لجن بسته...یک تخم نارنجی با رگه های قرمز در پس زمینه ی سبز لجنی...گوشه ی تخم میترکد و آرام اجسامی شبیه به اسپرم رها میشوند... چشمم آبستن چیزی بود...اسپرم ها به تنهایی تبدیل می شوند به قورباغه هایی که هیچگاه دگردیسی برایشان رخ نخواهد داد و بیرون از چشم من خفه می شوند...همه ی اینها را با چشم چپی میبینم که تکان نمیخورد...گوشه ی چشم راستم را میکِشم و مشتی آب لجن بسته را نشانش میدهم..."مادر ببین...چشمم لجن بسته" و او فوت میکند درون چشمم...مرداب لجن بسته ی چشمم پر از تلاطم و امواج میشود و روی صورتم جریان میابد...قورباغه ها جیغ میکشند و صورتم را میخراشند و میمیرند...سفیدی چشمم سفید میشود و سیاهی اش سیاه...اما تخم مثل مرواریدی سرگردان درون کره ی چشمم تکان میخورد و دنیا تماما سرگیجه میشود...