بهانه ی سی و پنجم
بهانه ی سی و پنجم
مجید بروسلی:
دوستی برامون تعریف کرد که چندین سال پیش...
از زبون دوستم:
چندین سال پیش وقتی که ما هر روز می رفتیم کتابخونه ی پارک کودک (پروین اعتصامی) که درس بخونیم، پسر جوونی اون جا بود که هم تر و فرز بود و هم خیلی خوب صدا و ادای بروسلی رو در می آورد. حتی اگه ازش می خواستی برات این کار رو انجام می داد. ما گاهی ازش می ترسیدیم.
سال ها گذشت و ما بزرگ شدیم و هیچ نشانی از مجید بروسلی نداشتیم. اصلاً فراموشش کرده بودیم. روزی که با دوستانم رفته بودیم پارک که فلافل بخوریم، یه مرد اومد تو ساندویچی. وضعیت خوبی نداشت. یه جعبه رو دوشش انداخته بود و واکس می زد. زیاد بهش توجه نکردم اما دیدم که روی جعبه نوشته بود: مجید واکسی!
هنوز مبهوت بودم و نمی دونستم درست فکر می کنم یا نه؛ که صاحب مغازه گفت: مجید بروسلی ادای بروسلی رو دربیار ببینم.
مجید با حالت غمگینی جواب داد: من دیگه مجید بروسلی نیستم؛ من مجید واکسی ام! می خوای کفشاتو واکس بزنم؟
و هر چی اصرار کردن، مجید بروسلی نشد.
و چند روز بعد پیامی دریافت کردم که شوکه ام کرد: مجید بروسلی، چند روز پیش بر اثر اووِر دُز دار فانی را وداع گفت.