گام هفتم
گام هفتم
یه روزایی خسته ایم و میشینیم کنار تا از دست برن، بازم یه جور دیگه نمیفهمیم
یه روزایی هم ... تلخه که میفهمیم ...
هر نفسی که فرو میرود ممد حیات است و ممکنه هیچ وقت در نیاد که مفرح ذات باشه؛ تازه این نکته رو باید در نظر گرفت که چون اجل خبر نمیکنه، قاعدتا ممکنه آخرین فعالیت ریه ؛ دم یا باز دم باشه!
البته فکر کنم حتی اگه آدمیزاد با دم بمیره، بعد از مرگ چون عضله ها شل میشن و دیگه حسی ندارن، وا میرن و هرچی هوا مازاد بر حجم عادیه ریه اون تو باشه، بیرون میریزه
جالب نیست
کلا جالب نیست
این روزا روز با یه حس نسبتا خوب شروع میشه و سرد به پایان میرسه؛ برعکس هوا که صبحا سرد تر از لحظه های غروبه
تازه اینم در حالت عادیه و واسه وقتیه که ابر و باد و مه و فلان و بهمان یه هو دما رو نبرن پایین
خوابم میاد
چشمامو به زور وا نگه داشتم
کمرم شدید کوفتگی داره از هفته قبل و این شب بیداری و رو زمین نشستن و کار کردنا هم کلا استخون و مفصل ذوق ذوق نکننده ای، البته به جز استخون لگن و قفسه سینه و چند جای دیگه که بخاطر دانش کم پزشکی متاسفانه افتخار آشنایی باهاشون رو ندارم، نذاشته تو هیکلم
خلاصه کنم میشه دست و پا و کمر اجالتا در حال خودنمایی هستن هر کدم به فراخور استعدادی که تو سرویس شدن داشتن!
من برم
البته کاش
تا بعد
+ این فصل داره یه روز در میون میشه ها! اینم واسه خودش مدلیه شاید. اما باید توضیح بدم که ترکیبی از عمد و سهو هست در روزای مختلف. به هر حال من در عین تعهد به نوشتن و به پایان رسوندن فصل، از زورکی نوشتن هم خوشم نمیاد
فعلاً