باز هم بازماندگی از آموزش
باز هم بازماندگی از آموزش
مهدی بهلولی،روزنامه آفتاب یزد،ص اول،21 اردیبهشت 95
از چند تا از آموزگاران همکارم پرسیدم که شما تا حالا با خانواده ای برخورد داشته اید که از تحصیل کودک شان در پایه ی نخست دبستان جلوگیری کند؟ پاسخ شان منفی بود. خودم نیز در 12- 13 سالی که در تهران هستم از نزدیک چنین خانواده ای ندیده ام. اما در 6 سالی که در آغاز خدمتم در یکی از منطقه ی محروم بودم دیدم - یا دقیق تر بگویم بارها از همکاران دبستانی ام شنیدم- که در آن منطقه چنین خانواده هایی هستند. آمار هم تآیید می کند که شوربختانه هنوز هم در ایران، کودکانی هستند که سراسر از آموزش به دورند و بی سواد بی سواد بار می آیند. شاید برخی به خاطر مهاجر بودن و شناسنامه نداشتن،و برخی هم به خاطر دشواری های اقتصادی و مشکلات فرهنگی خانواده و منطقه باشد که به چنین سرنوشتی دچار می شوند. به هر دلیل که باشد می توان گفت کودکی که بی سواد مطلق بزرگ می شود بزرگ ترین آسیب زندگی اش را می بیند و از همان آغاز از تجربه ی لذت های معنوی سواد و سوادآموزی بی بهره می ماند. البته کودک بازمانده از آموزش،تنها کسی نیست که به کلی بی سواد باشد. کودکان بسیاری هستند که چند سالی را به مدرسه می روند و پس از آن ترک تحصیل می کنند. بی گمان اگر درباره ی این کودکان از آموزگاران کنونی کشور پرسش کنیم یعنی بپرسیم آیا تاکنون دانش آموزی داشته اید که آموزش و مدرسه را نیمه نصفه رها کرده باشد؟ پاسخ مثبت خواهد بود. خود این نگارنده- چه در گذشته در منطقه ی محروم،و چه هم اکنون در تهران- دانش آموزان دبیرستانی بسیاری داشته ام که درس و مدرسه را رها کرده اند و به اصطلاح به بازار کار پیوسته اند و شده اند کمک راننده ی تریلی،فروشنده ی مغازه،پیک موتوری،و بسیاری از کودکان کاری از این دست.
اگر بخواهیم سنجشی داشته باشیم میان دوره ی دبستان و دیگر دوره های آموزشی،بی گمان از بسیاری لحاظ،دبستان از اهمیت و امتیاز بیشتری برخوردار خواهد بود و به همان میزان،دور و محروم ماندن از این دوره ی آموزشی،آسیب رسان تر به شخص و جامعه. بنابراین باید سخت در فکر این بود که با راهکارهای گوناگون،از بازماندگی کودکان از آموزش،به ویژه آموزش های پیش دبستانی و دبستانی جلوگیری کرد. از چند سال پیش،این بحث مطرح بوده که با خانواده هایی که از تحصیل کودکان شان جلوگیری می کنند قرار است برخورد قانونی صورت گیرد و آنان را به مجازات نقدی محکوم کنند. روشن است که زندگی و سرنوشت یک کودک،سراسر به دست پدر- مادر او نیست و در جایی که خانواده،اینچنین آشکار،مانع رشد و پرورش هستی و زندگی کودک می گردد دولت حق ورود دارد. اما نباید فراموش کرد که اگر این پدیده،ریشه های گوناگون فرهنگی،اقتصادی،اجتماعی،و... دارد- که دارد- راهکار مجازات نمی تواند تنها و بهترین راهکار باشد. ناگفته پیداست که یکی از مهم ترین دلیل های بازماندگی از آموزش،فقر،تنگ دستی و بیکاری سرپرست خانواده است که باعث می شود به فرزند خود،به ویژه پسر،همچون نیروی کار بنگرد. البته فقر،چیز چندان تازه ای نیست و سده هاست که مانع بزرگ آموزش کودکان می باشد و در جای جای ادبیات به جا مانده از گذشته ما هم،از آن سخن رفته است. برای نمونه ناصر خسرو از خانواده هایی گلایه می کند که به خاطر دستمزد ماهانه ی آموزگاران که در آن زمان یک درهم بوده،کودکانشان را از مدرسه رفتن باز می داشته اند : "از غم مزد سر ماه،که آن یک درم است / کودک خویش به استاد دبستان ندهی".
ولی از فقر که بگذریم مهم ترین دلیل، کیفیت پایین آموزش،جذاب نبودن کلاس درس و مدرسه،کمبود آموزگار و مشاور با انگیزه و توانمند،پیوند ضعیف درون مایه ی کتاب های درسی با زندگی دانش آموز،و به ویژه آمار بالای بیکاری دانش آموختگان دانشگاهی است. شاید یک دلیل دیگر هم این باشد که متآسفانه سپهر آموزش ایران،فرهیخته پرور نیست تا نفس خود آموزش و یادگیری،ارزشمند به شمار آید. این است که می بینیم پاره ای از بازماندگان از آموزش،از طبقه ی متوسط و بالا هستند. آموزش در ایران،کیفی نیست،از این رو دانش،ارزش ذاتی چندانی هم ندارد. حتی این روزها،بسیار شنیده می شود که آموزش باید با کار و صنعت پیوند بخورد تا سودمند افتد و به کار آید. آموزش و پرورش نیز بدش نمی آید دانش آموزان را به رشته ی کار و دانش،و هنرستان ها رهنمون سازد اما پنداری فراموش کرده اند که فرهیختگی،اخلاق،و پرورش انسانی فراخور جامعه ی نوین،از هدف های بنیادین آموزش- دست کم تا دوره ی متوسطه – است و نه آشنایی با کار و صنعت. در بند 2 ماده ی 26 اعلامیه ی جهانی حقوق بشر هم می خوانیم : " هدف آموزش،رشد کامل شخصیت انسانی،تقویت احترام به حقوق بشر و آزادی های بنیادین خواهد بود. آموزش باید ترویج تفاهم،مدارا و دوستی در میان همه ی ملت ها و گروه های نژادی و مذهبی را ترویج کند و به فعالیت های[سازمان] ملل متحد در راه حفظ صلح یاری رساند." اما پرسشی که می ماند این است که با افزایش کودکان بازمانده از آموزش،آیا اصل سی ام قانون اساسی که بیان می دارد : "دولت موظف است وسائل آموزش و پرورش رايگان را براي همه ملت تا پايان دوره متوسطه فراهم سازد و وسائل تحصيلات عالي را تا سر حد خودكفايي كشور به طور رايگان گسترش دهد" نیازمند توجه و تفسیری تازه نیست؟ آیا با این شمار از کودکان بازمانده از آموزش،به راستی می توان گفت که دولت های پس از انقلاب به وظیفه ی خود عمل کرده و "وسائل آموزش و پرورش رايگان" را فراهم آورده اند؟