بهار ..
برای هر روز ! بهار
بهار و سرزمین گلها ...
!
بهار و کویر، درختی که زنده ماند ، امیدی شد ..
باران ... باران !،دوست قدیمی دوباره آمدی .. دشت بود .. کویر بود .. درخت کهنسال چشم به راهت محکم ایستاده بود
از دیدار آخر شاخه هایش به یادت سبز بود..
آمدی باران! .. خاطره ای دیگر بساز .. و رویایی دیگر ..
.. برای سبز ماندن تا دیدار بعد باید بهانه ای باشد .. یادی باشد .. خاطره ای باشد ..
باران!هر قطره روی هر برگ .. غبار غم و خستگی را میشوید و نوازش میکند ..
باران ! میدانم سرای تو این کویر نیست .. اما سبز شدن هر برگ از شوق آمدن تو بود .... باران جای تو دشت گلهاست ..
باران برو! گلها دل نازکند .. تو نباشی ..
برو .....
تا آمدنت درخت کویر چشم انتظارت سبز خواهد ماند .. ..
1:30 جمعه
.....
+ نوشته شده در ساعت 8:22  توسط جواد رمضانی |