209#
209#
باره اول که تو وبم کامنت گذاشت اومد گفت این طرز حرف زدن چیه آخه؟
این هسده هسده چیههه میذاری کناره حرفات...اه اه اه حالم بهم خورد...
و واقعنم حالش بهم میخورد از طرز حرف زدنم...
نه گذاشت نه برداشت گفت چی بلدی بپزی؟؟؟در ضمن حالم از قورمه سبزی و اینام بهم میخوره...
گذشت...
حرف زدنامون بیشتر شد...
میدونید؟
خیلی رک بود...
خیلی...
صداش میزدم میگفت ها چته؟
همین رک بودنش به دلم نشست...
اسمشو گذاشتم توسن...
آخ که وختی صداش میزدم توسن چقددد عصبانی میشد...
گذشت....
دیدم این چند وخت هر موقع حالم بد بوده اومدم سراغش..
و بی اینکه من بفهمم یا خودش بفهمه...حاله بدمو صد و هشتاد درجه تغییر میداد...
یادمه اولین باری که بهم گفت جانم همینجوری زل زده بودم به صفحه..
و همینجوری اون جانم رو نگاه میکردم...
بعد از سه دقیقه خودش گفت چیه؟شکه شدی؟
گفتم خوابم؟
گذشت...
اونقدی گذشت...که فکردم ده سال یا بیشتر از ده ساله که میشناسمش...
اونقدی گذشت که شب میموندم که بهش شب بخیر بگم و بخوابم...
اخلاقشو دوس دارم...
گربه صفت نیست...
نون به نرخ روز خور نیست...
رکه رکه...
دلشم صافه صاف...
و مهربونیش بی ریا و پاک...
اونقدر بی ریا که یه دوست دارمش رو خالصانه ترین جمله ی دنیا میشناسم...
اما هنوزم که هنوزه...
هر وخت میگم رویا و میگ جانم...
من همینجوری زل میزنم...
نمیدونم چرا...
اما زل میزنم...
بدون پلک زدن..