برای یک دوست..
برای یک دوست..
من را ببخش بخاطر شخصیت و روحیه ی نمیدانم خوب یا بدی که خودم انتخابش نکردم و از کودکی با من بود و ما بهم دیگر عادت کردیم و با هم بزرگ شدیم و بخشی از زندگی ِهم شدیم..و حالا بدون هم نمی توانیم احساس آرامش کنیم! من تنهایی ام را دوست دارم .. من نمی توانم بیش از توانم با آدم ها گرم بگیرم ..همیشه سعی کردم روابطم با آدم ها محدود باشد .. همیشه دوست های کمی داشتم.. این انزوا .. این تنهایی به من آرامش می دهد
خوب یادم هست همیشه تنها با عروسک هایم بازی می کردم ..منو عروسک هایم دوست نداشتیم کسی دنیایمان را کشف کند..
همیشه تنها درس هایم را می خواندم. تنها مشق هایم را می نوشتم.. تنها کتاب می خواندم.، تنها نقاشی می کشیدم.. حتّی مداد رنگی هایم این تنهایی را دوست داشتند.. اصلا کیف ِ مدرسه ام پُر از تنهایی بود! منو دنیای محدودم شادی های خودمان را داشتیم..
دوست عزیزم.. من فکر می کنم هر آدمی اوّل باید خودش را کشف کند و بعد برای خودش دوست انتخاب کند .. اگر روحیه ی شاد و تنوع طلبی داری.. اگر بودن در جمع و سر و صدا و شلوغی را دوست داری و اگر منتظری که کسی حالت را خوب کند ..انگیزه ات باشد و...
خب انتخابت اشتباه بوده! برای این که من روی موج دیگری سوار هستم..
من همیشه مسیر های خلوت را انتخاب می کنم .. من همیشه توی جمع کم حرف ترینم.. من همیشه خودم حال خودم را خوب کردم حتی وقتی چهار.. پنج سال بیشتر نداشتم.. من همیشه خودم بودم و خودم..
متاسفم که توانایی ِ خوب کردن ِ حال ِ دیگران را ندارم ..همه ی هنر ِ من این است که خودم را تر و خشک کنم..
من از نظر ِ احساسی آدم مرفهی نیستم.. من با کم ترین و کوچک ترین چیزهایی که فکرش را بکنی از کودکی با حال ِ بد و خوبم جنگیدم و ترازوی روحم را به سبک ِ خودم! متعادل نگه داشتم..
مسئولیت هر انسانی همین است!
برای من اینطور است.حق با توست. من اصلا دوست خوبی نیستم جز برای خودم!