من بودم که گفتم برعکس بخون متن هاتو... ولی درست نفهمیدی ..
من بودم که گفتم برعکس بخون متن هاتو... ولی درست نفهمیدی ..
بدونی بهت نیاز داره اما خودتو ازش دریغ کنی
مامان میگفت اگه خالص باشی خالصیتو میبینن
میگفت اگه بی ریا باشی به دل میشینی
مامان میگفت فرصت بده تا فرصت بدن بهت
میگفت ببخش تا ببخشنت
مامان میگفت...
خیلی حرف میزد
خیلی مشاوره میداد
هیچ وقت ولی نگفت
نگفت اگه کسی که دوسش داری و برات مهمه
هیچ وقت نتونه از سر تقصیراتت بگذره و خودشو ازت دریغ کنه
اونوقت باید چی کار کنی
اصلن الان که من دارم اینجا زجه میزنم از اینکه از تنها منبع موسقی که خبر احوالاتشو بم میداد آنفالو شدم، مامان کجاست یه جمله بگه اب بشه روو آتیش دلم؟
وقتی یهو جیغ زدم و 200 بار صفحه رو رفرش کردم که شاید نت مشکل داره و من اشتباه میکنم مامان کجا بود بگه اینا همه کابوسه و تموم میشه
کجاست ببینه اون ته مونده امیدم که از طریق نگین بود هم به فاصله ی چند ثانیه خاموش شد ..
مامان کجاست بگه روحیه کشتیگیر بودن به جمع کردن کینه نیست
کجاست بگه منش پهلوون به بخشیدنه؟
کجاست بگه آدم دل کسی رو نمیرنجونه با گرفتن امید ازش ..
مامان کجاست اشکمو پاک کنه بگه اینا خابه، بیدار شی همه چی برمیگرده...
کجاست بگه من میدونم تو اشتباهتو تصحیح کردی و این برا من مهمه
مامان اصن هستی؟؟؟
اصن همه ی این مدت صدامو شنیدی؟
اصلن خدایی که اینهمه معجزه بهم نشون داده نگام میکنه که خورد شدم دم سحرش؟
کی بام لج کرده؟
چی بام لج کرده؟
چه اشتباه نابخشودنی ای کردم که نتیجه ش شده این؟
چه گناه کبیره یی کردم که نتیجه ش شده این؟
چه جوری این قلمو دستت گرفتی و این سرنوش کوفتی رو نوشتی خدای بی رحم؟؟
از همه ی وجودم کندی
عزیز ترین هامو بردی پیش خودت
رفیقمو بردی پیش خودت
سرطان کاشتی توو وجودم
هزار جور آزمایشم کردی
هزار جور منو زمین زدی و بلندم کردی
اخه مگه امتحان گرفتنت تمومی نداره؟
اخه چرا یه خورده رحم به کار نبردی توو نوشتنه این سرنوشت؟
آخه دیگه چی برام مونده بود جز یه دل که اونم رفت ..
اینهمه سال هر روز هر روز بزرگش کردم با خودم
هر روز هر روز مراقبت کردم ازش
بال و پر گرفت
جوون گرفت
رسیدم بهش و اینجوری ازم گرفتیش
توو اوج خوشی اینجوری منو زمین زدی
دیگه حکمتش توو چیه
دیگه کدوم در لعنتیه رحمتی رو میخای سمتم باز کنی؟
نه روی صحبتم فقط خودتی
اون قبلنم گفته بود یادته؟؟
بادته وقتی گفت حتا میخاستم شماره تو پاک کنم، حتا گاهی وقتا فکر میکردم که آنفالوت کنم؟؟؟ یادته من با شنیدنه اینا به بدبختیه خودم زار میزدم؟
یادته قرآنتو باز کردم و ایه اومد که صبر کن؟
یادته شب یلدا حافظ باز کردم و اومد که صبر کن؟
اینجوری؟؟؟ اینجوری باید به تو و حافظ گوش بدم؟
صبر کنم چون تو گفتی صبر کنم چون حافظ گفته صبر کنم
صبر کنم و هر روز خورد شم؟
صبر کنم و وجودم بیشتر از قبل کرخت شه؟
صبر کنم و بی احساس تر از الان شم؟
صبر کنم و دیگه حتا خنده های نوژان هم نتونه منو زنده کنه؟
تو فک میکنی من اصن زنده بمونم توو این صبر کردن؟
حکمتت چیه اینجوری منو داری خورد میکنی؟
من که توو همه ی این 56 روز هر روز ازت از اینکه دل یه بنده تو شکوندم و عرورشو جریحه دار کردن عذرخاستم
چیش برات سخت بود که نتونستی به دلش برسونی این عذرخاستنای منو؟
چیه حکمتت که هر بار میرسم بهش ازم میگیریش؟
اصلن نشستی با خودت این 4 سال زندگیه منو مرور کنی؟
دیدی هر وقت که بهش رسیدم یه جوری ازم گرفتیش؟
من دیگه طاقت دوریشو ندارم لعنتی
اخه چه جوری داری خدایی میکنی؟
چه جوری دلت نمیسوزه برای این حال زارم؟؟؟
آخه مگه تو خدا نیستی؟
مگه هر روز هر روز گریه هامو نمیبینی؟
اصن منو میبینی؟
اصن یادت هست منو شفا دادی؟
همینجوری الکی شفا دادی که بگی آره من تواناییشو دارم و بعد دوباره میخام بزنمت زمین؟
من نمیخام فکر کنم به اون حرف مامانم که میگفت وقتی یه چیزی از خدا میخای 3 حالت داره
یا صلاح میبینه و سریع میده
یا تشخیص میده و دیرتر میده
یا لازم نمیبینه و نمیده..
نمیخام به این نتیجه برسم که لازم ندونستی بدی
لعنتی دلت به حال دلم نمیسوزه اینجوری موچاله شده؟
یادته گفتم دین و ایمونمو برد با خودش؟
برده.. میفهمی؟
به همه چیز متوسل شدم بی رحم
به همه چیز...
اصن هستی من اینهمه حرف زدم؟
همین کارا رو میکنی آدما کفر میگن دیگه
پس اون بخشندگیت کجا رفته؟
بی رحمه نامهربان
به نام خدای نابخشنده ی نا مهربان ...
این پایانه همه ی همه ی زندگیم بود
دیگه نه سلامی دارم
نه امیدی
نه دلی ..
خدافظ خدافظ ...