مفهوم زمان : نقد آراء هایدگر
مفهوم زمان : نقد آراء هایدگر
مفهوم زمان :
نقد آراء هایدگر
هایدگر یکی از فیلسوف های معروف و مهم قرن بیستم است که آراء فلسفی اش بعضاً ویژه و بحث انگیز میباشد . حوزۀ اندیشه وری او بیشتر در محدودۀ پدیدار شناسی و ماهیت زندگی انسان است . " مفهوم زمان " که در این نوشته مورد بررسی و نقد قرار دارد رسالۀ نسبتاً فشرده و موجزی است که در دوران اولیۀ تفکرات فلسفی اش نوشته شده و شاید همین دغدغۀ زمان و زمانمندی انسان ، مایه های اولیۀ اندیشه وری او بمنظور نگارش مهم ترین اثرش یعنی " هستی و زمان " می باشد . آنطور که نقل شده متن این نوشتۀ کوتاه از میان درسنامه های سال 1393 هایدگر استخراج شده که ترجمۀ فارسی آن در سال 1383 بوسیلۀ آقای علی عبدالهی انجام و بوسیلۀ نشر مرکز منتشر گردیده و نقل بعضی از عبارات آن دستمایۀ این نوشته می باشد .
بمنظور پاسخگویی به سؤال بنیادی " زمان چیست ؟" هایدگر ترجیح میدهد که سرآغاز آنرا در ابدیت جستجو کند و چون ما قادر نیستیم از ابدیت ، تصویرگیــری مشـخصی داشته باشیم تحلیل زمان در چنین بستری ناکام می ماند و ادیان نیز چون زمان را با همان دیدگاه متافیزیک دینی در متون مقدس مطرح کرده اند ، مصادیقی ندارد که بتوان از تحلیل آنها به جایی رسید . بهمین جهت هایدگر زمان فیزیکی را که ساعت مصداق اصلی و پایه یی سنجش آن می باشد ، بمیان می آورد و می گوید " ... زمان آن چیزی است که در آن رویدادها رخ می دهند و از آنجا که او خود ، نفس جنبش نیست بایستی ناگزیر با حرکت رابطه و پیوندی داشته باشد . زمان در بادی امر ، در موجود تغییر پذیر اتفاق می افتد ، پس تغییر در زمان است . " ( ص 45 ) بنظر می رسد که همین برداشت که هایدگر می گوید " تغییر در زمان است " مورد اشکال اساسی است که فهم زمان را از موقف اصلی و بنیادی خود خارج کرده و به عرصۀ دیگری می کشاند . ما در موقعیت زندگی مان مستغرق در " رویداد " ها و تغییر و تحول آنــها هستیم و تا هنــگامیکه حواس مــا بیدار و فعال و در حال حس گیری از موقعیت می باشد " زمان " نیز در تصور ما زنده و فعال است ، اما همینکه بخواب می رویم و حواس مان خفته و غیر فعال می شود زمان نیز متوقف شده آنطور که ما هیچگونه تصوری از آن نداریم . انسان تنها در موقعیت حس گیری در "رویداد " زمانمند است و در صورت نیاز گذر آن را احساس و ادراک می کند . زمان تصوری است که از حرکت اشیاء و پدیده ها و چیزها در ذهن ما شکل می گیرد و از آن بمثابه وسیله یی برای نظم و ترتیب دادن به امور زندگیمان بهره می بریم . مثل تقسیم بندی شب و روز یا وعده های غذایی صبحانه ، ناهار و شام و یا زمان خواب و یا وقت کار و ملاقات ها و انجام امور خانه و غیره . بنابراین ما بوسیلۀ زمان و یا ساعت تغییرات ضروری زندگیمان را مشخص کرده و به آن اعتبار و نظم و نسق می دهیم . و این فی الواقع ضرورت تغییر و نیازهای ما هست که زمان را بعنوان وسیله و ابزاری بخدمت می گیرد نه اینکه آنطور که هایدگر می گوید " تغییر در زمان " واقع می شود : " .... حالا زمان همان گاهی است که به ساعت می نگرم : همین اکنون چیست ؟ حالایی که اینکار را می کنم ، حالایی که در این حوالی چراغ خاموش می شود . این اکنون چیست ؟ آیا براین اکنون چیره گی دارم ؟آیا این اکنون منم ؟ و آیا این اکنون هر کس دیگری است ؟ اگر چنین باشد زمان نیز خود م خواهم بود " ( ص 47) .
چنانچه ما بخواهیم " زمان " را بصورت " چیزی " از درون حرکت و تغییر بدست آورده و سپس آنها را تعریف کنیم راه جستجو و درک و دریافتمان پیچیده ، طولانی و تودرتو می شود و شاید به گونه یی روشن نتوانیم به نتیجۀ مورد نظر برسیم . در حالیکه می دانیم زمان "چیز " نیست بلکه همانطور که گفته شد نوعی " تصور " است که از حرکت و تحول رویدادها و نیاز انسان به منظم کردن و ترتیب دادن این تغییرات ، به عرصۀ ذهن و حوزۀ اندیشیدن وارد می شود ، درست مثل تصوری که از دیدن " اشکال " و سطوح و احجام پیدا می کنیم و ناچار می شویم تا وسائل و ابزاری مثل متر و یارد و اینچ و .... فراهم کنیم تا بتوانیم اشکال را مساحی و اندازه گیری نماییم و همچنانکه برای سنجش زمان نیز ساعتها و گاه سنج های مناسبی را ساخته و مــورد استفاده قرار می دهیم .
هایدگر بمنظور اینکه مقولۀ زمان را از طریق ساده تر بتواند مورد واکاوی و سنجش قرار دهد ، دستگاه ساعت و نحــوۀ کارکرد فیزیکی آن را بمــیان می آورد و سپــس سؤالات اساسی خود را طــرح کرده نتایج را به چالش می کشد : او می نویسد : " ما از دستگاه ساعت درباب زمان چه در می یابیم ؟ زمان چیزی است که در آن ، می تواند بدلخواه نقطۀ اکنونی ، ثبت و مشخص شود ، آن هم همیشه از دو نقطۀ زمانی مختلف که یکی پیش تر و یکی پس تر است . در اینجا هیچ نقطۀ اکنونی زمان ، بر دیگری امتیاز ندارد . این نقطه در حــکم اکنون پیش تر ( قبل تر ) فرضی یک بعد تر است ، بمثابۀ بعد تر ، بعد تر یک قبل تر ، این زمان بی هیچ استثناء کاملاً یکسان و همگن است . " ( ص 46 ) هایدگر می خواهد بگوید ساعت برای ما سه مرحلۀ زمانی را مشخص می کند که عبارتست از اکنون ، گذشته و آینده و بعد می پرسد " آیا من همین اکنون هستم ؟ یا تنها آن کسی هستم که این را می گوید ؟ " بعبارت دیگر هایدگر می خواهد بگوید آیا این " اکنون " من هستم یا ساعت است که آن را بمثابۀ نشانه یی از زمان حال بر من آشکار می کند " ... اکنون ، عصرها ، صبح ها ، امشب ، امروز " در اینجا به ساعتی برمیخوریم که " دازاین" انسانی را از دیرباز مشخص کرده است ، ساعت طبیعی تبادل روز و شب . پس به چه دستاویزی ، دازاین انسانی ، بیشتر از همۀ ساعات آفتابی و جیبی ، ساعتی را بوجود آورده است ؟ آیا برهستی زمان چیره ام و اکنون نیز خود را دخیل می دانم ؟ آیا من خود اکنونی و دازاین من زمان است ؟ آیا عاقبت این خود زمان است که در ما ساعت را بوجود می آورد ؟ " ( ص 47 ) " دازاین " ی که هایدگر در اینجــا از آن نام می برد یک ساختار بیانی فلسفی است که خود او ابداع کرده و می خواهد با آن حضور انسان را در طبیعت و موقعیت هستی اش تبیین کرده و زمانمند بودن او را مشخص نماید . دازاین به زعم هایدگر سه عنصر کلامی نمادین را در خود دارد ، " او ، آنجا ، اکنون " . اینها سه کلمه یی هستند که هر کدام یک مفهوم فلسفی را بیان می کنند . " او " یعنی واقعیت ، چیز ، شیء ، پدیده که شامل تمامی اجزاء عالم است . قاشق ، گل ، اقیانوس ، ابرها ، ماموت ، موریانه ، کرات و هر واقعیت دیگر از جمله انسان در هستی " چیز " نامیده می شود که میتوان با ضمیری آنرا " او " نامید . " آنجا " یا " اینجا " یعنی مکان آن چیز و " اکنون " یعنی در این لحظه . بنابراین هنگامی که می گوییم " دازاین " یعنی واقعیتی که در مکان خاص خود هم اکنون در حال هستندگی است مانند گلی که در گلدان است و در این لحظه " اکنون " در حال کسب انرژی از موقعیت خویش است . البته دازاین مورد نظر هایدگر در " مفهــوم زمان " انسان است ، اگرچه این نماد را میتوان به تمامی متکثرات هستی تعمیم داد . از آنجا که انسان همواره در موقعیتی سرمدی در متن رویدادها قرار داد ماهیتاً " زمان " را بر نمی تابد ، بلکه همانطور که گفته شد این عقلانیت اوست که بمنظور نظم و نسق دادن به سیر مداوم زندگی ، ترتیبات و سکانسهایی را مشخص می کند تا انسان بتواند خواستها و مطلوب هایش را در مسیری برنامه ریزی شده و مدیریت یافته متحقق سازد . بی تردید نیازمندی انسان به زمان و زمانمندی یک امر حیاتی است که اگر از عرصۀ زندگی حذف گردد ، امور از هم گسیخته و بلاتکلیف می شود .
هایدگر زمان و زمانمندی را بیش از ظرفیت واقعی و حقیقی آن تصور کرده و مقوله را به سطح و عمق مفاهیمی تسری داده است که با آنها نسبت ماهوی ندراد . مهمترین برداشت او در این زمینه ارائۀ ساختاری مجازی و نمادین از انسان است بمثابۀ " دازاین " که ماهیت و ریشۀ آن از زمان و زمانمندی گرفته شــده ، او می گوید : " اگــر می بایست هستی انسانی در مفهومی متعین در زمان باشد ، آن چنان که به یاری آن بتوان هر آنچه زمان هست را برخواند ، پس ناگزیر می بایست این دازاین در بنیادهای هستی اش مشخص بشود ، سپس آنگاه بایستی درست این باشد که زمانــمند بودن – اگر درست دریافته باشیم – بیان بنیادگرانۀ دازاین با عنایت به هستی خودش است . " ( ص 50 ) و بر این مبنا هایدگر نسبت هایی را که به دازاین می دهد در هشت بند به ترتیب بیان می کند بنحوی که این شمول تمامی اعمال و رفتار و نحوۀ اندیشیدن فرد را در موقعیت هستی خــود بِزیر پوشش می کشد ، آنطور که انسان به این برداشت می رسد که گویی راز تکوین و تحول و انحطاط فرد در موقعیت هستی خود همین زمان و زمانمندی است . این نگرش در اثر جامع و تأثیرگزار او یعنی کتاب " هستی و زمان " شرح و تفسیری بسیار طولانی و پیچیده و بعضاً توجیه گرانه به خود گرفته و کمتر خواننده یی است که به برداشتی یک دست و شامل برسد .
هایدگر در بند اول مشخصۀ دازاین می گوید : " ... مراد از دازاین به مثابۀ هستی -در جهان – این باور است : به شیوه یی در جهان بودن که هستی گویای آنست : با جهان سر کردن و با آن درگیر شدن ، در او درنگ کردن ، به گونه یی سامان دادن ، از به انجام رساندن ، از نسق دادن و کامل کردن ، و نیزتأمل ، به پرسش گرفتن و مشخص کردن تعمق انگیز و قیاس آنها . این در – جهان – بودن بمثابۀ اهتمام تیمارداری و مراقبت مشخص می شود . " ( ص 51 )
اینکه انسان بمثابۀ دازاین با جهان سر می کند و با آن درگیر می شود و در او درنگ دارد ، کارهایش را سامان می دهد و به انجام می رساند ، با دیگران ارتباط دارد ، گفتگو می کند ، سخن می گوید و دوست دارد که هویتش را بعنوان " من هستم " در برابر دیگران مشخص کند و به رخ بکشد و ده ها مشخصۀ دیگر که هایـدگر بیان می کند ، وابسته به این ماهیت است که انسان زنده به " زندگی کردن " و " زیستن " متعهد است ، موقعیت او در هستی با عقلانیت و غرایزی که دارد اورا وادار می کند تا پدیده ها و چیزهای پیرامون خود را بشناسد و آنها را در جهت تأمین نیازهایش بکار گیرد و به این ترتیب و در طی یک پروسۀ تکاملی نسل بعد از نسل قلمرو زندگی خودش را در عرصۀ هستی سامان دهد و مجموعۀ این اعمال و رفتار ارتباط ماهوی به زمان و زمانمندی ندارد . اگرچه زمان بمثابۀ یک ارزش اعتباری در زندگی فرد مشخص شده و جا و مقامش روشن و آشکار می باشد ، اما همانطور که قبلاً گفته شد ما از زمان بمثابۀ عنصری برای نظم و ترتیب دادن به امور زندگی و بقول هایدگر هستندگی مان بهره می بریم . مانند تقسیم بندی شب و روز یا وعده های غذایی صبحانه و ناهار و شام و یا زمان خواب و وقت کار و ملاقات و انجام امور خانه و هرنوع ارتباط انسانی که میسر است . زمان اگر قرار باشد مستقر بر موقف و برآمدگه خودش باشد همین ساعت فیزیکی یا نشانه های انسانی شمول طبیعت است که در تمامی امور زندگانی ما دخالت داشته و به نظم و ترتیب آنها کمک می کند و مدد میرساند . دازاین با تعابیری که هایدگر بر آن بار کرده است نمیتواند زائیدۀ زمان و زمانمندی باشد بلکه این ساختار مجـازی تمثیلی اســت که پیچیدگی " زیستن " و " هستن " آدمی و حتی همه کثرات عالم را در رابطه با خواستها و مطلوبهایش حمل می کند . بهمین جهت علیرغم توضیحات بعضاً جامع و قاطع او دربارۀ دازاین و ارتباطش با زمانمندی او دچار درگیری و تناقض می شود و می گوید :
" ....ما دازاینی داریم که خود باید نفس زمان باشد و آن را در حکم چیزی محاسبه شونده با زمان حتی با ساعت اندازه گیری می کنیم . آنگاه دازاین توأم با ساعت است هرچند تنها بدواً با زمان روزمره شب و روز . این دازاینی است که محاسبه می کند و از چندی زمان می پرسد ، از این رو هرگز به همراه زمان در اصالت و حقیقت یکی نیست . پس بدین ترتیب در پرسان شــدن از کی و چه مدت دازاین ، زمان خویش را گم می کند . در این پرسیدن ، چه چیز زمان گم کن و محو کنندۀ زمان است ؟ " ( ص 63 )
هایدگر به این سؤال پاسخ روشنی نمی دهد . قبلاً توضیح داده شد که طرح دازاین دارای سه رکن " او ، آنجا ، اکنون " است و اگر ما بخواهیم این ترکیب نمادین را تجزیه کنیم می توانیم بگوئیم که " او " از جنس واقعیت و آنجا و اکنون از جنس " حس گیری و تصور " هستند . هنگامی که می گوئیم " هم اکنون یک فیل در پارک است ." فیل واقعیت است که آنرا می توانیم حس کرده و مورد سنجش و شناساییی قرار دهیم درحالیکه مکان فیل و زمانی را که در صحنه می بینیم تنها تصوراتی هستند که از " واقعیت " یعنی وجود فیل احساس می کنیم . هنگامی که فیل حرکت می کند زمان و مکانش نیز با حرکت او محو شده و حواس ما نیز از " جا " و " لحظۀ " دیگری حس گیری می کند .
از این تحلیل می توان اینگونه فهمید که هایدگر در طراحی دازاین ، زمان و مکان را جزو سرشت واقعیت بحساب آورده در حالیکه سرشت واقعیت از درون موقعیت یعنی بستر سرمدی و محتوم تحولات مایه می گیرد . مسیر جوشش یک چشمه مجرای زیرزمینی است که مبدأ آن فراز کوههای مجاور است و شرایط انرژتیک پیچیده یی که عرصۀ آن تمامی امکانات و شرایط هستی است در این تحول شرکت دارند واین پروسه ارتباطی به زمان و مکانی که ما به آن اعتبار داده ایم ندارد . هایدگر می گوید : " دازاین هستنده یی است که خود را در حکم " من هستم " مشخص می کند . برای دازاین هر آنیت " من هستم " امری سازنده است . " ( ص 52 ) او این تصور را دارد که " من هستم " انسان از زمانیت او منشأ گرفته است ، درحالیکه " من هستم " انسان ، واقعیت " هستندگی " و زیستن " و جان مایۀ حیات را در خود دارد . او با این هویت می خواهد بگوید من زنده هستم و زندگی میکنم و ارزش بنیادی که من حامی و نگهدارنده آن هستم بقاء به زیستی ، رفاه و امنیت من است و بر همین پایه ، هستندگی او بمثابۀ یک انسان اعتبار می یابد . هایدگر در ارزیابی مفهوم زمان انگیزه های بنیادی و ارکان ارزشی زندگی آدمی را نادیده می گیرد و در هیچ عبارتی از سخنان او پارادایم بقاء ، به زیستی و رفاه و امنیت انسان یافت نمی شود و اینهمه جدالهای ارزشی که در زندگی آدمی وجود دارد و عامل بروز سازندگی ها و ویران گریهای تاریخی او بر روی کرۀ زمین می باشد بدست فراموشی و اغماض سپرده شده است . انسانی که موجودیت خویش را با جملۀ "من هستم " مشخص می کند ، می خواهد بگوید من زنده ام و باید زندگی کنم و در میانۀ این انبوه عظیم مخاطرات و آرامش دهنده ها باید " شناسایی و انتخاب " کنم و از این طریق قلمرو آرامش بخشی را برای بقاء و امنیت و رفاه و به زیستی خود فراهم آورم و اینها مجموعۀ همان خواسته هایی است که مصداقهای تاریخی مدنیت انسان بیان می کنند .
هایدگر در رسالۀ مفهوم زمان کوشش می کند که دازاین یا انسان طراحی شده اش را زمانمند جلوه دهد . به گونه یی که در هر آن و لحظه و دم و آنیتی که دارد مشغول انجام کاری هست که زمان و زمانمندی بر او بار کرده است . او می گوید :"....این مشخصه ذکر شده که دازاین در هر آنیت وجود دارد . تا مادامیکه " آنی " است که می تواند باشد . همان " آن " دازاین من است . شاخصۀ این هستی ، امری دقیق و سازنده است ، هرکه بر آنها خط بطلان بکشد ، ازمــوضوع خود درســت همان چیــزی را از کـف داده است کــه از آن سخن می گوید . " ( ص 54 ) براستی این گفتۀ هایدگر خیلی شگفت انگیز است . او میخواهد بگوید که دازاین یعنی رفتار آدمی در هر لحظه در قالب " زمان " عمل می کند و هر کس این معنا را انکار کند لحظه و آن خود را از دست می دهد و معلوم نیست که این اتفاق چگونه روی می دهد . با چنین برداشت افراطی از زمان ، هایدگر خود را در چنبری که ساخته گرفتار کرده است ، زیرا این فهم گسترده و تودرتو ، علیرغم همۀ توان و قدرتی که در حوزۀ کلام و تبیین و توجیه دارد او را دچار نوعی سردرگمی و ابهام کرده آنطور که خود در دنبالۀ سخنی که نقل شده می گوید :
" اما این هستنده پیش از آنکه به فرجام خویش رسیده باشد ، چگونه باید در هستیش شناخته شود ؟ من نیز با دازاین خودم هنوز که هنوز است در راهم . هنوز نیز دازاین چیزی است به فرجام نارسیده . " ( ص 56)
حال باید گفت چنانچه " مفهوم زمان " علیرغم کوششهای فلسفی بمنظور فهم آن نتوانسته به فرجام و غایت خود برسد پس بر مبنای چه پیش زمینه یی هایدگر اقدام به نوشتن آن و همچنین کتاب جنجال برانگیز " هستی و زمان " کرده است ؟ هایدگر با شرح و تفسیرهای چندگانه یی که دربارۀ دازاین و ارتباط ماهوی آن با زمانمندی ارائه می دهد مخاطب را با توهمی ناپایدار و جهنده در نوسان و چرخش می گذارد ، آنطور که نتیجۀ نهای اش نوعی گیجی و گولی است . درجایی می نویسد : " دازاین در حکم همین در – جهان- یا با – همدیگر – بودن ، با دیگران بودن است : همین جا را با دیگران داشتن ، با همدیگر برخورد کردن ، با همدیگر بودن به شیوۀ " برای – یکدیگر بودن - .
اما همین دازاین ، در عین حال هستی تو دستی برای دیگران نیز هست ، به گونه یی که یک سنگ هست و آنجاست که هیچ جهانی در آنجا ندارد ." یعنی این انسانی که در موقعیت هستی قرار دارد و خودش برای خودش و در درون خودش زمانمند می باشد . این انسان ، این دازاین در عین حال بخشی از وجودش در جریان ارتباطات اجتماعی متعلق به دیگران میشود و در اینجا آن بخش مانند یک سنگ زمان را بر نمی تابد و در نتیجه " هیچ جهانی ندارد ." ( ص 51 )
فرض کنید کارگری بعد از صرف صبحانه اش از منزل به محل کارش می رود و در آنجا که یک کارگاه تعمیرات اتومبیل است در کنار استادکار خود و به دستور او به انجام وظایفی مشغول می شود ، اینکه او در زمان صبحانه خوردن زمانمند بوده و اینک در کارگاه مثل یک تکه سنگ دیگر جهانی ندارد و نمیتوان او را دازاین یا " در – جهان – بودن " و یا " او – اینجا- اکنون " تلقی اش کرد چه معنی دارد و چگونه با منطق فلسفی توجیه و تبیین می شود ؟ او می گوید : " تا آنجا که دازاین هستنده یی است که من هستم و در عین حال بمثابۀ با – یکدیگر – بودن مشخص می شود ، من خود بیش از همه و تا حدودی دازاین خودم نیستم ، بلکه دیگران هستم ، من با دیگران هستم و دیگران نیز بدینگونه با دیگران هستند . هیچکس در روزمره گی خود او نیست ، آنچه او هست و به شیوه یی که او هست ، هیچکس و همه کس توأمان . " (ص 53 )
واقعاً چه ضرورتی دارد که ما تفکر و اندیشه و قدرت تحلیل خودمان را در کاوشهایی این چنین متمرکز کرده و یک مفهوم ساده و دور در دسترس را در چنین مشغله هایی بی سرانجام گرفتار کنیم ؟ .
هنگامــی که می خــواهیم این مفهوم را تــحلیل کرده و در محــدودۀ آن قیاس و استقراء کنیم به چه نتایجی می رسیم ؟ انسان بمثابۀ دازاین از یک سو ماهیتاً زمانمند است و از سوی دیگر بخشهایی از وجودش و حضورش که در رابطه با سایر چیزها و انسانها مشخص می شود ، الزاماً نمی تواند زمانمند باشد .
بنابرآنچه گذشت میتوان نتیجه گرفت که زمان و زمانمندی آن مقوله یی نیست که هایدگر سرشته در ماهیت هستی و انسان " دازاین " شده اش می داند بلکه " تصور " ی است که از حرکت و تحول و تغییر واقعیت های پیرامونی مان در ذهن شکل گرفته و از آنجا که انسان موجودی عقلانی و مدیر و مدبر است در طی تجارب تاریخی اش دریافته که با زمانمندی به گونۀ منظم تری میتواند امور زندگی اش را تمشیت دهد . و اختراع ساعت در انواع مختلف آن از همین نیاز ابزارسازانه اش تبعیت کرده و این وسیله هم مانند میلیونها ابزار ساخت دست بشر نیاز و احتیاجی ویژه را در شرایط خاص خود متحقق می نماید . زمان در مقام مثال مانند یک محمل است ، مثل ماشین که گاهی زباله حمل می کند و گاهی طلا . زمان نیز گاهی به ما اعلام می کند که چای دم کشیده و حاضر است و گاهی نیز هشدار می دهد که لحظۀ " رحیل " را دریاب .
اشتباهی که در زمینۀ ارزیابی زمان رخ داده این واقعیت است که هایدگر زمان را از حالت ظرف بودن و محمل بودن خارج کرده و به عرصۀ مظروف کشانده است ، شکل جایگزین محتوی شده و اشکالات زیادی را در عرصۀ اندیشه وری و فهم مطلب پدید آورده است .
در پایان رسالۀ مفهوم زمان هایدگر می نویسد : " ... ما برآنیم و خواهانیم که پرسش زمان را زمانمندانه مکرر کنیم ، زمان چونی و کیفیت است . اگر از پس این قضیه بپرسند که زمان چیست ، آنگاه مجاز نیستیم شتابناک به پاسخی برای آن درآویزیم ، که زمان مثلا فلان است و فلان که همواره گویای یک چیستی است ."( ص 73 ) یعنی زمان چیزی نیست که بر واقعیتی بار شده باشد که با یک پاسخ بتوان چیستی آن را مشخص نمود . پس سؤال زمان چیست مــبدل می شود به " زمان کیست ؟ " و هــایدگر به این ســؤال پاسخ می دهد که زمان من هستم یعنی خود " دازاین " و باین ترتیب سؤال چیستی زمان را هایدگر به طبیعت و ماهیت دازاین و هستی او بار می کند و رساله با این جملات پایان می یابد . " ... آیا ما خود زمان خود هستیم ؟ یا باز هم نزدیکتر از آن : آیا من خود ، زمان خود هستم ؟ "
بهر حال ملاحظه می کنید که با چنین پرسشها یی ، مقولۀ زمان تا چه حد پیچیده و دور از فهم و شناخت می شود ، و " تصور " ی انسان ساخته و کاربردی ، به کلافی گره می خورد که هیچ تنابنده یی قادر به گشودن آن نیست .