چهارم خرداد
چهارم خرداد
بعد اومدم خونه هوا خراب بود سر کار نرفتیم
سه ساعتی درس خوندم غروبی
یک ساعت مطالعه آزاد
نمازمم خوندم...دیشب بعد از ماه ها دوباره نماز شب خوندم...خیلی لذت داد...چقدر دور شده بودم از نماز شب...سعی میکنم هر شب انجامش بدم.قوت قلبم
و چهل دقیقه ورزش گردم...نزدیک دانشگاه بین الملل کنار اون مسیر رودخونه...برگشتشم با اندوه به پونک نگاه می کردم
برگشتنی تو ذهنم داشتم فکر می کردم اولین لحظه ای که دوباره ببینمت چی بگم...حقیقتش فکرشم ضربان قلبمو شدید بالا می بره...پته پته می افتم...شاید نتونستم حرف بزنم فقط با چشمای پر از اشک یک دل سیر نگاهت کردم...خیلی وقته ندیدمت
فردا میرم اداره ثبت نام بپرسم ببینم واقعا کجا انتقالی گرفتی تا پیدات کنم...سوالمو شاید جواب ندن اما هر طور شده میفهمم
دیشب سوره یوسف رو میخوندم...یک نکته خاص داشت که تلاش من برای دیدنت یا حرف زدن باهات اگر داره به بن بست میخوره بخاطر اینه که شاید هنوز وقتش نشده...اماده نیستیم
مثل یوسف ع و یعقوب پیامبر
من و تو نمونه کوچک شده این دو بزرگواریم...ولی تو یوسفی...رفتی و من داخل این وبلاگ هی ناله میکنم
من راضی ام به رضای خدا...
بانوی خوبم بدون یکی هست برتر از هر انسانی حتی پدر و مادرت در این کره خاکی دوست داره
به یادتم بهترین