3 سال
3 سال
3 سال میگذره بانو از روزی که دیدمت
از روزی که وقتی از کنارم رد شدی و تو دل خودم گفتم چه خانم خوبی
یادم نمیره سر کلاس حقوق اساسی سر یک شخصیت کشور بحث کردی و من به استاد گفتم: استاد اصلا همه صحبت های این خانم( یعنی شما) درست
این شخص ایشون مدت زمان نداره مقدار حکومتش؟ و تو با یک نگاه عجیبی نگام کردی
چه روزهای خوبی بود
تنها دختری بودی که سر کلاس مدیریت اسلامی بعد از گفتن کلی آیه و حدیث برگشتی منو نگاه کردی
هیچ وقت هیچ وقت ندیده بودم به کسی نگاه کنی
اون نگاه تو حقیقتا برام شیرین ترین نگاه دنیا بود
نمیدونم از کجا بگم از چی بگم حقیقتش خیلی خیلی دلتنگتم...
ی بار صبح دیر کرده بودم داشتم می رفتم دانشگاه دیدم کنار خیابون ایستادی ی مقدار جلوتر ترمز کردم دنده عقب بگیرم سوارت کنم ولی حقیقت جرات نکردم گفتم بدت میاد...
خانم خوبم بی نهایت ازت ممنونم باور کن زندگیم هر روز بهتر از دیروز شده از زنده بودنم دارم لذت می برم
خداوند بزرگ و رحمان عنایت کند مانند گذشته خواسته ما رو اجابت کنه و بهت برسم دنیا دنیا دنیا برات محبت و خوبی ها انجام میدم
بانوی خوبم روزی ده ها بار به تلفنت زنگ میزنم...
هر روز بهت چندتا اس ام اس میدم تا هر وقت روشن کردی بهت برسه آدرسه اینجا رو اس ام اس کردم...
آخه نمیشد تمام حرفامو در یک اس ام اس بزنم
زنده باشی عزیز قلبم زنده باشی...دلم گرفته...نمیتونم ادامه اش رو بنویسم... دوست دارم