کابوس
کابوس
یه مدت بود که کابوس نمیدیدم.ولی مثل اینکه بازم شروع شدن.دیشب خواب دیدم که توی محیط یه قبرستانم.حالت تپه داشت دورو برم.شکل یه مسجد بزرگ پایین تپه بود.یه جعبه داشتم که باید میبردم نزدیک اون مسجد میذاشتم.دورو بریام بهم هشدار دادن که نباید نزدیک اونجا شی.بین جمعیت بابامو دیدم.داشت میرفت جایی که قبلا بودم.خوشحال شدم که اونم اینجاس.تو راه به. گفتم من الان برمیگردم.بابام سمت مخالف منو رفت منم رفتم سمت مسجد.داشتم میرفتم نزدیک تاریکی بود.اون طرف مسجد چیزایی بود که ما حق نداشتیم بهش نزدیک شیم.چند تا آدمو توی مه تشخیص دادم نزدیکش که شدم تاریک شده بود...دیدم دورو بریام دیگه آدمای سابق نیستن.اصلا آدم نیودن.انگار داشتن تبدیل میشدن به چیزایی دیگه.انگار همون مرده هایی بودن که قرار بود زیر زمین باشن.فرار یه مسیله بود ولی ازون غم انگیز تر این بود که بابام اشتباه رفت.بابام وسط اون جمعیت بود.باید برمیگشتمو بابامو پیدا میکردم.... که بیدار شدم.امروز ظهرم بعد از باشگاه خواستم یه چرت بخوابم....خواب دیدم که گرگا از پریدن توی حیاط خونه.من سریع رفتم تو.خواستم دره راهرو رو ببندم.ولی بسته نمیشد.گیر کرده بود.اونا ازون طرف در هول میدادن.من ازین طرف...درم داشت میشکست.قلبم بازم ضربانش بالا رفت و بیدار شدم.اینطوری که نگاهش میکنی ترسناک نیست.اما وقتی اون خابو میبینی و توی شرایطشی دلت از جاش درمیاد.یه مدت بود که کابوس نمیدیدم....خداکنه باز شروع نش. :-(