کیمیاگر
کیمیاگر
پسر چوپانی که نشانه هارو دنبال کرد و همه گوسفنداشو بخاطر رسیدن به افسانه شخصیش از دست داد....ولی در نهایت به چیزایی که میخواست رسید....
کاش منم میتونستم خودم باشم.کاش اونقدر قوی بودم که هرکسیو که نمیخواستم از زندگیم مینداختم بیرون.دنبال افسانه شخصیم میرفتم.گنجی که میخواستمو از زیر ریشه های درخت قدیمی در میاوردم و با دنبال کردم افسانه شخصیم خوشبخت میبودم.چرا من روی زندگیم کنترل ندارم.خداوندا...پیامبری بفرست برای هدایت من.
نمیدونم چرا این نشانه ها برای درست کار نمیکنن... خسته شدم از بس گول خوردم...از بس زمین و آسمون اذیتم کردن....خداوندا...تحت فشارم.چقدر درمورد این موضوعا حرف میزنم.....خیلی ذهنم مشغوله...خیلیییی....برام سنگینه.دارم دیوونه میشم.با خودم حرف میزنم...چقدر بی ظرفیتم من...خداوندا صبر بده.
خبر خوش اینکه کار طراحی کتاب از فردا شروع میشه.فردا کلید میخوره.