و اینچنین است که مریض میشویم :(
و اینچنین است که مریض میشویم :(
بسم الله مهربون...
واقعا فک نمیکردم یه مسمومیت ساده اینجوری آدمو از پا دراره...
امروز بعد از ظهر با خانواده ی آزاده اینا رفتیم باغ یکی از دوست های خانوادگیمون.منو و آزاده موقعی که رفتیم بگردیم کلی آلوی نشسته خوردیم :) یه عالمه درخت آلو داشت.اونم چه آلوهای ترش و خوشمزه ای.آزاده هم که نمیدونم کی و توی یه فرصت طلایی یه نمکدون گذاشته بود توی جیب شلوارش ! یعنی وقتی نمکدونو درآورد نزدیک بود از شدت خنده برم اون دنیا :) بچم کلا مجهز اومده بود...
وقتی که اومدیم خونه احساس میکردم معدم درد میکنه و حالم بده . اولش به روی خودم نیاوردم ولی دیدم نمیشه ! دیگه رفتیم دکتر، دکتر هم تشخیص مسمومیت داد و واسم سرم نوشت . حالا از اهل منزل اصرار که بیا سرم بزن از من انکار که نمیخوام ! اینجا نمیمونم :| واقعا از محیط بیمارستان و درمانگاه خوشم نمیاد ! اصلا هم دوست ندارم قیافه ی آدمای مریضو به خودم بگیرم ! دیگه اومدیم خونه ، خالم اومد خونمون و واسم سرمم رو وصل کرد...خدارو شکر الان بهترم:)
ببینید این عکس رو :
این دونه های مشکی بچه قورباغه ن که با سرعت نور هم حرکت میکنن:) آزاده که میترسید ولی من کلی تلاش کردم تا بتونم یکیشونو از قسمت دم بگیرم :| خیلی جالب بود به محض اینکه دستمو میبردم توی آب شرو میکردن به وول خوردن . البته میشد بگیریشون ها ولی من میخواستم دمشونو بگیرم که همش به چپ و راست تکون میخورد !
الان که "منطقی" فک میکنم میبینم خدای بچه قورباغه ها بود که من مریض شدم :|
+خیلی جالب که آزاده مریض نشده ! بهش پیام دادم میگم خوبی؟! میگه عاااااالی :| اصن معدش ضد ضربه ست فک کنم !
+این گل ها هم تقدیم به شما:)
زاویه عکس که افتضاحه:) میخواستم دستم مشخص نباشه...البته این گلها تکیشون خیلی قشنگ تره...اینا الان به هم فشرده ن:|
+دیگه همینا :)
+ نوشته شده در ساعت 8:22  توسط جواد رمضانی |