وقت نوشتن از تو که میرسد...
وقت نوشتن از تو که میرسد...
وقت نوشتن از تو که میرسد دستانم لمس میشود، روحم فشرده میشود و تمام ذوق و قریحهام میخشکد. وقت نوشتن از تو که میشود، جنس احساس فرق می کند و تمام وجودم آتش می گیرد که ساز مخالف می زند با تمام شوق از تو نوشتن. همیشه عادت کردهام که روایتگر باشم. یک روایتگر سر به راه و امانتدار. شایدها و اما و اگرهای دلنوشتههایم گواهی است بر این عادت دیرینه. حتی زمانی که نمینویسم برای احساسم هم هزار جور معنی میاندیشم. اما برای از تو نوشتن باید مطمئن بود. باید احساس و عقل، هماهنگ و روشن عشق را فریاد بزنند و اگر درست و درمانش را بخواهی باید عمل هم همراه باشد و الا نمیشود. قلم در دستانم میلرزد و واژهها از ذهن و زبانم فرار میکنند. گویی با زبان بیزبانی ضعفهایم را به رخم میکشند و طعم تلخ بیمعرفتیهایم را به جای شیرینی جاری مناجات با تو به کام جانم میچشانند. وقت نوشتن از تو که میرسد انگار همان لشکر شکست خوردهای میشوم که مرا با زپسم میکشند. زود خسته میشوم و از نفس میافتم...ه..ه..ه.. غریبانه از پس این سالها در شهر قدم میزنی و تک تک آنانی که به اسم شیعیان شما هستند را از نظر میگذرانی. شاید اینطور اشک بریزی و شکوه کنی که : "انتظارم به طول انجامیده است ای کسانی که دم از پیروی من میزنید، ای آنهایی که در شادی ما، خانهها و محلهها و مغازههایتان را آذین میبندید قدری هم در فکر حال مولایتان، مجرای فیض الهی و صاحبتان هستید؟ اندکی از توجهی که من به شما دارم را شما هم به من دارید؟ حواستان هست که شما این همه جمعیتید و من هنوز در پی 313 نفرم برای ظهور؟" ...ه...ه..ه... "صورت و لباس و مسکن و مرکب و مراسم و ادا و اطوارهایتان همه میزان است اما دلهایتان چه؟ معرفتتان چه طور؟ مقید گردگیری معرفتهایتان هم هستید؟ یا رها کردهاید خودتان را که هر چه پیش آید، خوش آید؟ آداب معاشرتهایتان همه درجه یک است بماند که چقدر مرضی دل ولی الله است اما آداب انتظارتان چه؟ دلمشغولیها و تفریحاتتان به موقع و به قدر کفایت به راه است اما مقدمهچینیهای ظهورتان چه؟ همهء قسمتهای زندگیتان سر جای خودش است اما وقت شناخت دین و امامتان چه؟" ...ه..ه...ه.. ای دل غافل که چه غریب است امام ما بین شیعیان خودش. یعنی نه فقط وقت نوشتن است که دل پس می زند و روح کم می آورد، بلکه وقت فهمیدن، وقت قدم گذاشتن در مسیر، وقت از خودگذشتن ها برایمان سخت است. سخت است که کار شما به سامان نمی شود، که ظهورت به تاخیر می افتد. سخت است برایمان که اینگونه نفسهایمان به شماره افتاده است، زیر بار زندگی نکبت باری که برای خودمان ساخته ایم و این همه نکبت را هم تزئین کردهایم و هر روز در دلمان ذوقش را می کنیم. سخت است که انتظار شما را گذاشتهایم و دل خوش کردهایم به ادای صحیح مخرج والضّالینمان. سخت است که ساق و هد و چفیههای نمادین و چادرهای خاکیمان برایمان بت شده است. سخت است که کرور کرور اشک میریزیم و وقت عمل که میرسد پا پس میکشیم که ما را طاقت این مرحله نیست. پس کی میخواهیم به مرحلهء عمل برسیم؟ کی میخواهیم ظرفیت پیدا کنیم؟ نکند فرعون وجودمان، برای نیل مرگ تدارک توبه دیده است؟ ...ه..ه..ه..وقت نوشتن از تو که میرسد همهء ضعفهایم را بالا می آورم. حالا شما بگویید، با این حال خراب چگونه بنویسم که حق مطلب ادا شود...سخت است و نفسهایمان هم بالا نمی آید اما عادتکم الاحسان و سجیتکم الکرم پس با همین حال خراب، با همین اوصاف نکبتباری که از دلبستگیهای کودکانهمان داشتیم، بهلول وار در شهر میگردیم و هر جا که نشستیم از جنون عشق شما حرف میزنیم تا همه مسخره مان کنند تا همه به ریش نداشتهمان بخندند تا له شویم زیر چرخ روزگار تا همه امل و عقبمانده و افسرده و دلمردهمان بخوانند..حاشا که این چنین شیعیانت را خوار و ضعیف ببینی و به مددشان نشتابی. تاریخ گواه است که در پی همهء فدا شدنها و جانبازیها و خون دادنها رایحه خوش امداد غیبی وزیده است و مشام آنان که پای در راههای پرخطر گذاشتند را نوازش داده است. آنان که در پای کوه به نظاره نشستهاند، از لذت فاتحان قلههای سر به فلک کشیده چه می فهمند..ه..ه...ه..صدای نفسهایمان، به یادمان می آورد که در فرصت قبل سفر باید مهیا می شدیم، اما تا شما راهنمای ما هستید باکی نیست. تا هوایمان را دارید تا شماره نفسهایمان را هم دارید غمی نیست. ما به سمت قله گام بر میداریم و مطمئنیم، تا روزی که با شما بازگردیم به همان قلهای که از آن پایین آورده شدیم. مولا جان، ما را در رگبار ناملایمات دستگیر باش. نه، اشتباه گفتم دستگیر هستی. اگر دستگیر نبودی با این نفس به شماره افتاده، اینطور یک نفس نمی آمدیم. حتی همین نفس زدنهایمان را هم به گل روی شما مخفی می کنیم و فقط برای یادآوری به خودمان است که آهای حواست باشد در این مسیر تو این نفسهای به شماره افتادهای و طی طریق با راه بلد دیگری است. فقط برای همین یادآوری...فقط..