درهم
درهم
1) بهم گفت : یه حسیه درونی. ...
گفتم : نمیفهمم چی میگین . یعنی چه جوریه؟
گفت : مثه عاشق شدن میمونه...
گفتم: نمیفهمم. هرگز به عمرم تجربش نکردم.
2) باید رو افکارم کار کتم. باید رو انرژی مثبت کار کنم دوباره. باید بازم راندا برن گوش بدم.
ه اسپیکر لپ تاپ یه ماهی میشه خووب نیس. رو اعصابه.
3 ) از دیروز تا حالا فکرم رو ؛ اون زن دست فروش مشغول کرده . مدت هاست میبینمش. اما تا حالا اینقد برام جلب توجه نکرده بود. تو سرما و گرما گوشه دیوار مدرسه بساط کرده و یه صندلی داره. یه آرایش چشمی هم داره. زیر 45 ساله...
دیروز دیدم که ساعت 10 یه تکه نون برداشته و از جعبه پنیرش داره پنیر بر میداره. از همون جا ذهنم درگیرش شد...
من خودم هم وسط روز نون پینیر میخورم . یه لقمه از خونه میارم. اما نمیدونم چرا تصویرش جلوی چشمم بود...
عصر که میومدم بازم مثه همیشه اونجا بود. داشت قلاب بافی میکرد که بفروشه. ذهنم بازم درگیرش شد.
من رفته بودم خونه واستراحت کرده بودم. اون همونحوری رو اون صندلی ، صندلی که چه عرض کنم 4 پایه نشسته بود. لابد خیلی خسته کننده اس.
باخودم فک کردم ناهار چی خورده؟؟؟؟ حتما همون نون پنیر ش رو خورده بازم.. چرا من تو این همه مدت سرد و سرما که میدیدمش هیچ وقت بهش توجه نمیکردم.؟؟ سرپرست خانواره ؟؟؟ ....
شب همچنان ذهنم درگیره. من میرم و ساندویچ میخورم 24-25 هزارتومن . اونوقت یکی اونجا نون پنیر میخوره. چرا؟؟؟
(البته اون روز که با هدی اینا بیرون رفتیم 3 نفری 2 تا غذا سفارش دادیم. یه ساندویج و یه خوراک مرغ... که اونم تازه زیاد اومد. ..).
کل شب به همین فک میکردم . چرا یکی یه وعده غذا میخوره فلان تومن ، یکی دیگه باید نون پنیر بخوره؟؟؟
چرا یکی شاسی بلند سواره و یکی دیگه گاریش رو با زحمت و مشقت ، تو بارون و تو سرما کشون کشون میبره؟؟؟
جرا یکی بچه پولدار بدنیا میاد و یکی تو فقر و فلاکت به سر میبره؟؟؟
...
اوووووووووف .
باید قشنگی ها رو ببینم. باید برای آینده برنامه ریزی کنم. یاد " پارسا " بخیر. ..
باید دوباره از نو شروع کنم. شاید این خاصیت بهار باشه و اردیبهشت زیبا و بوی بهار نارنج که روز به روز داره بیشتر میشه...
شاید این ته انرژیم ، که داره سو سو میزنه برای شروع از نو ، برای همین بهار باشه. طبق معمول هر سال ... و خداروشکر برای ای بهار زیبا. و هزار خداروشکر دیگه ...
4 ) یارور میاد الان فاکتورش رو ببره . وقتم تنگه. ...