خرگوش
خرگوش
چند روز پیش صدرا دو تا، خرگوش به کلاس آورد.
اول که بچه ها خرگوشا رو دیدند فریاد از خلق برآمد، شور و ولوله بالا گرفت. داد و فریاد بچه ها، خرگوشا رو به مرز دیوانگی رساند، لحظاتی این چنین گذشت.خرگوشهای بخت برگشته در کارتن مخصوصشان جای گرفتند، حالا نوبت من بود که این هیاهو را ختم به خیر کنم. یکی از خرگوشها را برداشتم وگفتم: دستها، گوشها، موها، پاهای این خرگوش چه چیزایی ر و به یادتون، میاره؟ هرچی به ذهنتون می رسه بگین!
خرگوش رو به چند نفر نزدیک کردم دادشون بلند شد، ترسیدم تو کلاس خرگوشو، رها کنم، حتما لهستان می شد. آنچه که بچه ها گفتند از این قرار بود:
الف) دستای خرگوش از پاهاش کوتاهتره و این برای فرار عالی است
ب) خواب خرگوشی
ج) مسابقه ی خرگوش و لاک پشت.
د)داستان خرگوشی که با زرنگی شیر رو تو چاه انداخت.
ه) دندونای خرگوش همیشه رشد می کنه مثل موش
و) از شکم خرگوش پنیر مایه در میارن
ز) دم خرگوش کوتاهه تا روباه نتونه اونو بگیره
ح)خرگوش موقع فرار، جست می زنه واین موجب استراحت دست و پاهاش میشه و دیرتر خسته می شه.
ط) موارد دیگه ای هم گفتن که خرافه های قشنگ و خنده داری بود الان یادم نیست که باید از امیر که اونا رو گفت دوباره بپرسم
اصلا، من و بچه ها،فک نمی کردیم که این مهمونای ناخونده، این همه حرف برای گفتن داشته باشند(غافل از این که خرگوش نیز آیتی از آیات الهی است و تابلوی برای راهی که می روییم)این قدر گرم صبحت شدیم که درینگ : زنگ تفریح
بدرود