خوردن و نخوردن
خوردن و نخوردن
سلام
چندی پیش مطلبی ازآقای مجدفر با عنوان "از خوردن و خوابیدن تا مدیریت کلاس درس"در مجله ی رشد آموزش ابتدایی آبان94 خواندم این خاطره ی سالهای دور در جلو چشم از محو بودن درآمد و رخساره نمود
همین که وارد کلاس شدم چشمم به رضا افتاد که روی سکوی جلو تخته سیاه نشسته بود وکنار دستش چند تا بادام و دو تا سنگ گذاشته بود بی خیال بادامها را می شکست و می خورد.
به رضا گفتم: آقای آقارضا تو کلاس که چیزی نمی خورند! پوست بادوما رو جمع کن و سر جات بشین.
طفلک رضا هم سری تکون داد و سنگا و بادوما رو جمع کرد وسرجاش نشست.
ده دقیقه ای گذشت رضا با دستمال بادام تو یک دست، و تو دست دیگش هم، سنگها رو گرفته بود و می خواست از کلاس بیرون بره.گفتم : کجا!؟
گفت: خودت گفتی تو کلاس چیزی نمی خورن دارم می رم بیرون بادوم بخورم.
با این دلیل محکمی که آورد حسابی محکوم شدم گفتم :بفرما، خوردن تو بیرون آزاده
بدرود