عید سال 1395
عید سال 1395
عیده و هر کاری میکنه نمی تونم ساعت 8 بشینم سرجام که سر سفره ی هفت سین دستشو بگیرم و براش دعا کنم ...
از اتاق میره بیرون بی من . کنار مامان بابا لحظه ی تحویل سال رو تجربه میکنه بی من ...
میاد تو اتاق صدام میکنه و از لبخندش می فهمم عید شده...
از کیف پولش دو تا اسکناس بهم میده . غرغر میکنم که کمه . میرم سر کیفش چند تا دیگه بر میدارم فقط می خنده ...
دوباره مثل کودکی تجربه می کنم بوسه ی بابا و مامانو وقت سال تحویل و گرفتن عیدی اما امسال آخرین سال که دختر این خونم و سال دیگه تو یه خونه ی دیگه م کنار یه نفری که قراره کنارش دوباره متولد بشم و زندگی کنم ...
آقای میم دلم این روزا خیلی گرفته ...
خدا خانواده هامونو برامون نگه داره ولی دختر شبی که از خونه ی امنش میره بیرون دل می کنه به زور تا دلشو ببنده به یه پناه دیگه . سخته برام همه کس باشی . سخته مثله پدرم صبوری کنی و مثله مادرم محبت اما سعی کن همیشه دوستم داشته باشی ...
+ نوشته شده در ساعت 8:22  توسط جواد رمضانی |