داشته هایمان را خوب ببینیم
داشته هایمان را خوب ببینیم
هلیا دخترِ چشم آبىِ کلاسمان بود و همیشه ى خدا از آنچه خداوند به او بخشیده بود،ناراضى!
از وقتى با هم صمیمى شده بودیم،ورد زبانش این بود که خوش بحالت،کاش من جاى تو بودم!
بارها سرزنشش کردم که قدر داشته هایش را نمیداند و ناشکر است.
بارها ته دلم خالى شد که نکند یکروز خداوند مشکلات واقعى تر از قد و قیافه و محدودیت هاى مالى نشانش دهد.
من معتقدم همه ى آدم ها به اندازه ى ظرفیتشان،از غم و شادى سهم میبرند.و بارها این را به هلیا گفته بودم.
میگفت من حاضرم ده تاى مشکلات تو را داشته باشم،اما نصف تو خوشبخت باشم.و هرگز نمیدانست من حاضرم هزارتاى خوشبختى ام را بدهم تا پدرم بتواند مثل پدر او راه برود،مثل او حرف بزند،مثل او راحت بنشیند و بلند شود و بدود!من هرگز حرف هاى دلم را نزده بودم و اجازه داده بودم به زندگى ام غبطه بخورد!
امروز یک پیامک از هلیا به دستم رسید.
نوشته بود براى سلامتى پدرش دعا کنم.نوشته بود حاضر است تمام زندگى اش را بدهد اما یک تار از موى پدرش کم نشود!
برایش نوشتم؛تو الان جاى من هستى!جاى تمام سال هایى که تنها آرزویم سلامتى پدرم بود!
از تهِ تهِ قلبم،براى همه ى مهربانان زندگیمان،پدرها و مادرهاى عزیزمان،آرزوى سلامتى و طول عمر با برکت و با عزت دارم.