Goodbye My Lover
Goodbye My Lover
بعدا نوشت: به دلم نمینشیند این متن! دلم را میزند!
این آفتاب لعنتی عجب تند شده است... کی نمیه ی گرم بهار شروع شد؟
آنقدر از خابگاه پایم را بیرون نگذاشته ام که گذر زمان از 21 فروردین
تا 9 خرداد را هیچ حس نکردم. اما حال که نشسته ام در تاکسی بین شهری و آفتاب موذی
مستقیما تمرکز کرده بر صورت من، میفهمم که آن ایام در بیخبری عجیبی بوده ام. از شانس
بد راننده اش را هم نمیشناسم! عجب اشتباهی کردم وقتی حرفش را قبول کردم که کوله پشتی ام
را بگذارد صندوق عقب ماشین(چون خالی است و اذیت می شوی و جای مسافران دیگر را هم
تنگ میکنی!). باید لحظه ی آخر قبل از حرکت علاوه بر هندزفری عینک آفتابیم را هم
برمیداشتم. بعد از کلی دسته و پنجه نرم کردن با کمرویی ذاتیم در برخورد با غریبه
ها از او میخاهم که اگر لُنگی، دستمال یزدی، آفتابگیری در ماشین دارد بدهد بندش
کنم به شیشه! که لنگی میدهد و میتوانم جلوی این آفتاب موذی را بگیرم. دلم آهنگ
های منتخبم را میخواهد...چندین بار وسوسه شدم که کارت حافظه ای برای موبایلم بگیرم
اما هربار مقاومت کردم! دلم نمیخواهد موبایلم بدل شود به یک زباله دانی سیار از آهنگ
ها و عکسهایی که عالی نیستند!
چقدر صدای دمی لواتو را دوست دارم... علیرضا قربانی را هم در "ارغوان"
میتوانم بپرستم! منتخبهایم را گلچین نمیکنم؛ میگذارم همه ی آهنگ ها به صورت
درهم پخش شوند و چشم میدوزم به جاده و فکرم را رها میکنم در سایه دلپذیر این لنگ
بدبو به هرکجا که دلش میخواهد سرکشی کند...
میرود سراغ اولین باری که خانه را به مقصد همدان ترک کردم... یادم هست که چیزی
بیشتر از خانه را پشت سر گذاشتم و نشستم در تاکسی بین شهری و درش را محکم بستم و
کسی که به همدان پا گذاشت کسی نبود که خانه را ترک کرد.
یادم هست اشکی نریختم. یادم هست لبخند میزدم. و یادم هست حتی خاطراتی خاص و گلچین
شده را نیز رها کردم که در تنهاییشان بعد از من بپوسند. ولبخند زدم. از او با من
فقط یک علامت سوال ماند!
عزیز من! یادت هست وقتی که پرسیدی چرا انقدر در عذابی سوالم را برایت گفتم و تو بیشتر پرسیدی، و من بیشتر گفتم...
یادت هست قدم زدی کنارم و آزادم کردی از گزند عشقی خام و نافرجام؟
یادت هست...؟ گفتی بودن همه ی
اطرافیانت معنی دار نیست، همینطور نبودنشان...فقط بپذیر این حضور را و بپذیر این
نبودنها را... و من آرام شدم...
عزیز من! عزیز من! نبودن تو را هم پذیرفتم... نه چندان ساده... اما آرام! عهد کرده ام
با تو، با خودم...که نبودنت را بپذیرم.
که وقتی میخواهم چمدانم را ببندم، ژاکت طوسی را که به من دادی ببویم و ببوسم و آرام و بدون ذره ای غم تا کنم در چمدانم را ببندم...
نه! تو را در هیچ شهری جا نمیگذارم... تو را در هیچ لباسی، هیچ عطری
رها نمیکنم... اما... اما... از خدا میخواهم نگهدارت باشد،وقتی که من نیستم جای
من هم نگهدارت باشد!
رشته ی افکارم را یکی از همان 12 آهنگ کانتری پاره کرد! این آهنگ لعنتی اینجا چکار
میکند؟ دلم نمیخواهد بدون تو ...
راستش را بخاهی اینبار را دلم میخواهد... اینبار را بگذار صدای جیمز بلانت را گوش
بدهم که معشوقه اش را بدرقه میکند...
پ.ن: Goodbye My Lover, James Blunt
+ نوشته شده در ساعت 8:22  توسط جواد رمضانی |