#2
#2
از تو ننوشتن چقدر سخت است!
اما همین اول بگویم ها، وبلاگم را جمع نکرده ام بیاورم اینجا پهن کنم که باز هم از تو بنویسم! حواست باشد ها!
چقدر وقتی عکس 22 هفته پیشت را میبینم دلم میگیرد! میدانی چرا؟ چون زیر چشمانت گود رفته در این عکس و چقدر مهربانی که برای دوربین دوستت لبخند زده ای که آن لحظه را تنها ثبت نکند. آخر فقط من میدانم که تو وقتی زیر چشمانت گود می رود یعنی چقدر ناراحتی! چقدر بیخاب بوده ای و چقدر ناخن شست راستت را جویده ای و کمدی های مبتذل نگاه کرده ای (که یادت برود غم هایت)و به دیوار مشت کوبیده ای و سه فنجان قهوه ی فرانسه را پشت سر هم سرکشیده ای ... تنها بوده ای.
تنها بودن در یک عکس دونفره چقدر سخت است!
لبخندت هم کج است آخر!
تا به حال کسی به تو گفته است وقتی که ناراحتی چقدر شکل چشمانت عوض می شود؟
بگذریم... شال گردنت چطور است؟ مراقبش که هستی؟