اژدها وارد میشود
اژدها وارد میشود
خیلی دلم میخواست اژدها وارد میشود را بدون هیچ پیش زمینه ذهنی قبلی می دیدم. بدون دانستن حاشیه های دور و برش. خوش به حال انها که فیلم را در جشنواره دیدند. حالا مزیت فیلم دیدن در جشنواره را بهتر حس میکنم. بدون هیچ پیش داوری، پیش فرض و حاشیه. ناب و سره.
اول از همه مجذوب موسیقی زیبای فیلم شدم به نظرم فوق العاده بود. و بعد زیبایی بصری فیلم که ارتباط مستقیم داشت با زیبایی فضای جنوب ایران که من عاشق انم. نور و وسعت بی انتهای اسمان جنوب را مگر میشود دوست نداشت.
اما داستان که مطمئنا چیزی جز هجو ساواک نمیتوانست باشد. از همان ابتدا که ترور حسنعلی منصور ربط داده میشود به مرگ یک تبعیدی قدیمی در قشم، ادم از خودش می پرسد که اخر چه ربطی دارد؟! که البته باید صبر کرد و دید چون هنوز خیلی زود است برای قضاوت. هر چه جلوتر میروی میتوان گه گداری تناقضهای بی ربطی میان حرفها پیدا کرد. اما باز هم باید صبر کرد. باز هم زود است برای قضاوت و هنرش در این است که ادم به خودش شک میکند! این که نکند دارد اشتباه میکند!
اما بالاخره جایی نزدیکی های اخر فیلم انجاها که دیگر کارگردان هرچه دستش امده را ریخته وسط برای گنگ کردن و ایجاد ابهام های سطحی - درست مثل کسی که اشپزی کند و هرچه دستش می اید بریزد داخل دیس و فقط و فقط به فکر زیبایی و تزئین و جذابیت ظاهر ان باشد - وسط اتاق باز جویی که سعید جهانگیری نشسته روبه روی بابک حفیظی و چارکی در اتاق را باز میکند و ((بیابیرون اقا.... بیا بیرون اقا....)) گویان که مثلا از راس دستور امده، بدون رعایت اداب مافوق و زیر دستی و در این هیر و ویر کیوان هم می اید دنبال عینکش که ان را جا گذاشته.... من ازاین صحنه خنده ام گرفت. حالا نخند و کی بخندد. حتی الان هم یادش می افتم خنده ام می گیرد! که همه چیز، چیزی نیست جز هجو ساواک.
منهای ان تبعیدی و حلیمه و عشق و بچه که مگر میشود دوستش نداشت. جای پای عشق همه جا هست. حتی وسط بازی مانی حقیقی با مخاطب.
میدانید، نظریه ی بازی خودش یک نظریه ی اساسی ست در دنیای ریاضی؟!