پرسه
پرسه
روز های تابستون بلند هستن ، گاهی آدم با خودش تو رودروایسی می مونه که چکار کنه تا این ساعات رو بگذرونه ، پاشم پاشم برم طرفای چهار راه استامبول یه قدمی بزنم دلم خیلی برای اونجاها تنگ شده ،
به به به به بیا ببین چی آورده عمو ، شاخه نباته زرد آلو ،
ای بابا اینجا یعنی همین یه دونه میوه فروشی و ماهی فروشی باقی مونده ان ؟ پس بقیه اشون کجان ؟ مگه من چند وقته که اینجا نیومده ام ؟ یه چند سالی باس بشه یعنی تو همین چند ساله اوضاعش اینقده تغییر کرده ؟
هی عمو آبجو هم داریم ها ،
بله آقا ؟
میگم آبجو خوب آلمانی هم داریم ، نمی خوای؟
یعنی به قیافه من می خوره مشروب خور باشم ؟
چرا نمی خوره ؟ مگه قیافه ات چشه ؟ خیلی هم با حاله من اینجا مشتری ... هم دارم ،
( چشم ها از تعجب گرد )
یعنی با همون سرو وضع میاد ازت آبجو می خره ؟
آآآآآآآآره چی خیال کردی براش می ذارم توی کارتن موز ، حالا چند تا قوطی می خوای ؟
صد تا گفت الان صد تا دم دست ندارم برو یه دوری بزن نیم ساعت دیگه بیا بهت بدم ،
لبخندی زدم و راه افتادم ،
آقا جوراب ، جوراب های خوبیه ها بخر ارزون میدم ته کیسه امه دشت سر چراغی بهم بده ،
چند میدی پسرم ؟
جفتی سه هزار تومن ،
خوب بده ،
ده جفت دیگه هم دارم ، بدم همشو ؟...
پسره عین اون موقع های خودم لاغر بود و رنگ پریده و افسرده ، یه گونی جوراب نو تو خونه داشتم ولی نمی دونم چرا کمتر می تونم جلوی خودم رو بگیرم و از یه پسر جوون که داره سر دست جوراب می فروشه چیزی نخرم و نتیجه اش هم یه گونی پر جوراب نوئه داخل انباری ، یعنی اینکه باز هم نتونستم جلوی خودم رو بگیرم و ده تا جفت جورابش رو ازش خریدم ،
هیچی دیگه راه افتادم سمت توپخونه از سر کوچه برلن رد شدم ، ظهر شده بود و من هم که مستحضر هستید شکمو ، یادم بود که تو یکی از فرعی های خیابون سرهنگ سخایی یه دکون چلوکبابی بود که پاتوق کارگر های ساختمونی و مخصوصا گچ کارها بود ، آخرین بار پنج سال پیش یه ناهاری اونجا خورده بودم ، قبلش هم زیاد می رفتم گرون حساب نمی کرد هر وقت که یه چارزار دهشاهی ته جیبم پیدا میشد سرکی پنهونی مادر می زدم اونجا ، غذاش و محیطش چندون نظیف مظیف نبود ولی خوشمزه درست می کرد ، رفتم باز هم بخورم انگاری مدیریّتش عوض شده بود کسی رو اونجا آشنا ندیدم ، زیادی محیطش تمیز شده بود و شاید علّت اینکه غذاش هم زیاد دیگه خوشمزه نبود همین بود ، نوچ نچسبید ، اومدم بیرون با دماغ آویزون ، ولش کن بابا حالا خلق خودمونو تنگ کنیم واسه یه ناهار ، اسلحه فروشی ها رو عشق است ، تو راسته خیابون فردوسی یه تعدادی اسلحه فروشی هست که هر چیزی که بخواید در رابطه با این چه می دونم مثلا ورزش شکار توش پیدا میشه ، انواع تفنگ گرم و بادی ، کاردهای شکاری ، لوازم ماهیگیری ، انواع تیر و کمون حرفه ایی ، کیسه خواب و چادر و خلاصه از این خنزر پنزر ها دیگه ، ای دل غافل چقدر وقتی که بچّه بودم دلم می خواست یکی از این تفنگ بادی ها رو بخرم ، اون موقع فروشنده اش کوچیکاشو کم زوراشو می گفت میشه سیصد تومن ، اوووووه سیصد توووومن ، کی میره این همه راهو ؟ بخرم الان یکیشون رو ؟ نه جان من بخرم خانم مهندس ؟ نظرت چیه ؟ حال میده ها منم که دست به تفنگم ای بد نیست ، بخرم سیاوش ؟ بخرم ماهی ؟ خوب این رو خریدم ، موتور تریل چی ؟ اون رو هم بخرم ؟ به جان خودم الان مشکلم برای خریدن پول نیست الان مشکلم موهای سفیدمه شکم گنده امه لرزش دستامه ، میگم کلاه کاسک نقاب دار بزنم کی منو می شناسه پشت زین موتور؟ کی می شناسه منو ؟ عجب شهریه این تهرون ، نمیگم بده نمیگم خوبه شهره دیگه ، گشتین داخلش ؟
سید خندان سه نفر رفتیم ،
آقا جوراب نمی خوای ؟ جوراباش خوبه ها ،
هو عمو جلوتو نگا کن چراغ قرمزه ،
به به به عجب کباب ترکی دارم من کلسترول خالصه ،
آهای آقا چرا کارمندات مردمو راه نمی ندازن ؟ این بانکت چرا پول نداره ؟
باقالیه آی باقالی با گلپر و سرکه باقالی خورده و نخورده اش پشیمونن ،
اهه اینجا هم که بن بسته ارواح عمّه ام اسممه بچّه تهرونم هنوز یاد نگرفته ام مسیر های بن بستو ،
آقا بچّه ام مریضه خونه خوابیده یه کمکی به من بکن ،
مسافرهای محترم دسمال سفره دارم مال اصل مالزی جادویی جادوییه پهنش کنی ، جلوی مهمون خودش پر میشه غذا ، چند تا بدم همشیره ؟
نمی خوام پسرم پول خورد ندارم ، دکی درشت که داری رد کن بیاد ،
آی کیفمو زد مردم به دادم برسید ،
آکاردئون زن دوره گرد چه قشنگ میزنه ،
آهای مرتیکه خر مگه پیاده رو جای موتوره ؟ آقا دست به یخه ،
من باباشو می سوزونم دیه اش رو هم میدم فک کرده ناکس ،
آقا آتیش داری ؟ داشتم یار جفاکار خاموشش کرد ،
زردآلو صلواتی دااااااارم ، کیلو چنده این زردآلو صلواتیت ؟ کیلویی ده هزار تومن ،
نمی خوای باقی پولم رو بدی؟ چقد داده بودی ؟ یه چک پول پنجاه تومنی ، دکّی چقدر بی معرفتن این پولدارا سوار یه همچین ماشینی شده واسه باقیش گریه می کنه ،
چار راه سیروس عجب کوبیده ایی داشت مش قربونعلی خدا بیامرزدش ،
ابن بابوی رفتی ؟ سید حسن رزاز ، مهوش بروجردی ، تختی ، همه اینجا خاکن بابام می گفت عجب صدایی داشت این مهوش بروجردی من که ندیده بودمش می گفت هر چی هم در می آورد میداد به بیچاره فقیرها ،
سلام داش فرهاد ، ببخشید به جا نمیارم ، منم احمد ، احمد معتمدی ، ااااههههه احمد تویی ؟ سی سال بیشتره ندیدمت چه پیر شدی نفله ، از بچّه های علمیه چه خبر؟
پاهام درد گرفته پیری زود رسه دیگه ، چیکار کنیم ؟
اوه اوه عجب گرمه بریم بشینیم توی بانک یه شماره الکی بگیریم که یعنی مشتری هستیم خنکمون بشه ،
آی باقالی باقالی با گلپر و سرکه به به به خورده و نخورده اش پشیمونن سفیر و سرگردونن ،
ننویس جناب سروان همکاریم ها یعنی بودیم یه وقتی ،
به به آلبالوی آهار آآآآآآآآی یادت نره ،
یار جفاکار کجایی ؟