عروسی شمال
عروسی شمال
سلاااااااااااااااااام
از سلامم معلومه که امروز سر حالم!!
نمیدونم چرا با اینکه اتفاق خاصی نمیفته و روزها همه مثل همن ولی من بعضی روزها سر دماغ و سرحالم و بعضی روزا دمغ و گرفته!! دیگه اینم مدل منه !!
هفته قبل شمال بودیم.عروسی داشتیم.دختر دایی جان رو فرستادیم خونه بخت! چند ماهی از من بزرگتر بودن ایشون!داماد همسن خودش بود.یک ماه بزرگتر شاید!عروس مث ماه شده بود!!
اگه از تعداد زیاد خواهر برادرای داماد فاکتور بگیریم موقعیت خوبی حساب میشد!داماد دو سال پیش از طریق یه معرف و کاملا سنتی به خواستگاری عروس میاد..همزمان با همون جریانات و رفت و امد و آشنایی دو خانواده متاسفانه مصیبت بزرگی به دایی عزیزم وارد میشه و تک پسر خانواده تو تصادف از بین فامیل میره! واقعا نمیدونم دایی و خانمشو و سه تا دختراش چی کشیدن بابت این مصیبت ..فقط میدونم که تا مرز جنون پیش رفتن!
خلاصه قضیه خواستگاری منتفی میشه و مسکوت میمونه.بعد از تموم شدن سالگرد برادر عروس ، دوباره داماد پا پیش میذاره و پاشو میکنه تو یه کفش که من فقط همین دختره رو میخوام.انگاری دوتایی خیلی به دل هم نشسته بودن!دوباره رفت و امدها شروع میشه و چند ماه پیش عقد میکنن و هفته پیشم که عروسی شون بوده به سلامتی!عروس معلمه و داماد مهندس و محل زندگیشونم تهرانه.دختر داییم به سختی تونست انتقالی بگیره از شمال ولی وقتی قسمت باشه همه چی خودش جور میشه!
رسم عروسی تو شمال خیلی وحشتناکه .مراسمات ، زیاد و طولانی و تبعا بسیار پرهزینه هستن! البته جوونا و خونواده ها بسته به حوصله و بودجشون بعضیها رو برگزار میکننو بعضی رو فاکتور میگیرن.
من چون همسرم تهرانی بود و به رسم و رسومات ما آشنایی نداشت و از طرفی خونواده و فامیلش تهران بودن و امکان شرکت در مراسم نبود نتونستم مراسمم رو به شیوه شمالی ها برگزار کنم.خدا رو شکر چون من آدم مهمونی و عروسی نیستم و اصلا حوصله بریز و بپاش های بیخودی رو ندارم!
تو شمال برگزاری مراسم عقد با داماد هست.یعنی جدا از اینکه یک عقد خودمونی د ر منزل عروس با حضور فامیل درجه یک برگزار میشه به خرج داماد یک جشن عقد کنان حسابی هم باید بگیره که این جشن قبلا به صورت عصرانه در تالار با کیک و میوه و شیرینی بود الان تبدیل به مجلس شام شده!! تازه این تعدیل شده هست وگرنه اصلش که به شکل کباب گوسفنده که بهش میگن گوسفند خورون که شاید هنوز تو روستاهای شمال مرسوم باشه.این مراسم با داماد هست در حالیکه تو تهران برگزاری مراسم عقد و یا نامزدی با عروس هست!
من و شوهری که انقد هول بودیم دو ماه دقیقا دو ماه بعد از اولین دیدار و آشناییمون یه محضر طرفای خونه من، تو تهران پیدا کردیم و همونجا عقد کردیم..فقط هم پدر و مادر و خواهر و برادرمون بودن!حتی هیچ کدوم لباس هم نخریدیم.اصلا خرید نرفتیم.فقط انگشتر خریدیم برای هم.همین!!
خونوادم اصرار داشتن که دوماد جشن عقد بگیره خوب من حاضر نبودم چنین چیزی رو به همسرم بگم چون تو تهران دختر جشن عقد میگیره و اون هم از تهران دختر گرفته بود حالا اینکه من شمالی بودم دلیل نمیشد که مراسمی که اون هیچ اطلاعی ازش نداشته بهش تحمیل بشه.
من به خونوادم گفتم چون قرار عروسی برای چهار ماه بعد گذاشته شده دیگه برگزاری جشن عقد لزومی نداره و اینطوری قضیه رو هندل کردم.من میخواستم فقط یه عروسی تو تهران بگیریم ولی شمالی ها یه رسم مزخرف دیگه دارن که عروس داماد جدا عروسی میگیرن و از یک هفته قبل عروسی خونه عروس داماد شلوغ میشه و به بهونه مبارک باد و جا خالی نباد هر شب هرشب مهمون میره براشون تا خود شب های اصلی عروسی!!
البته مراسمی که عروس میگیره حنابندون هست که فامیل خودش رو به اضافه چندتا از نزدیکترین فامیل های داماد به صرف شام تو تالار یا باغ دعوت میکنه و حنا میبندن به دست عروس و داماد.فرداش داماد فامیل های خودش رو دعوت میکنه به اضافه نزدیگترین فامیل های عروس به صرف شام و بعد هم عروس کشون و دنبال عروس دوماد تو خیابونا راه افتادن و این حرفا دیگه!!
من میخواستم از مراسم شمال فاکتور بگیرم و فقط عروسی تهران رو بگیریم که متاسفانه حریف خونواده نشدم و یه عروسی یا همون حنا بندون شمال گرفتیم به هزینه پدر گرامی و یه عروسی هم تو تهران به هزینه همسر و خونوادش!
حالا بعدا تو یه پست جداگونه از اون چهارماه نامزدی یا همون عقدمون مینویسم که چیا کشیدیم و چقد به دلایلی اذیت شدیم!!اگر زمان به عقب برگرده هیچوقت انقدر عجله نمیکنم برای عروسی .
از سلامم معلومه که امروز سر حالم!!
نمیدونم چرا با اینکه اتفاق خاصی نمیفته و روزها همه مثل همن ولی من بعضی روزها سر دماغ و سرحالم و بعضی روزا دمغ و گرفته!! دیگه اینم مدل منه !!
هفته قبل شمال بودیم.عروسی داشتیم.دختر دایی جان رو فرستادیم خونه بخت! چند ماهی از من بزرگتر بودن ایشون!داماد همسن خودش بود.یک ماه بزرگتر شاید!عروس مث ماه شده بود!!
اگه از تعداد زیاد خواهر برادرای داماد فاکتور بگیریم موقعیت خوبی حساب میشد!داماد دو سال پیش از طریق یه معرف و کاملا سنتی به خواستگاری عروس میاد..همزمان با همون جریانات و رفت و امد و آشنایی دو خانواده متاسفانه مصیبت بزرگی به دایی عزیزم وارد میشه و تک پسر خانواده تو تصادف از بین فامیل میره! واقعا نمیدونم دایی و خانمشو و سه تا دختراش چی کشیدن بابت این مصیبت ..فقط میدونم که تا مرز جنون پیش رفتن!
خلاصه قضیه خواستگاری منتفی میشه و مسکوت میمونه.بعد از تموم شدن سالگرد برادر عروس ، دوباره داماد پا پیش میذاره و پاشو میکنه تو یه کفش که من فقط همین دختره رو میخوام.انگاری دوتایی خیلی به دل هم نشسته بودن!دوباره رفت و امدها شروع میشه و چند ماه پیش عقد میکنن و هفته پیشم که عروسی شون بوده به سلامتی!عروس معلمه و داماد مهندس و محل زندگیشونم تهرانه.دختر داییم به سختی تونست انتقالی بگیره از شمال ولی وقتی قسمت باشه همه چی خودش جور میشه!
رسم عروسی تو شمال خیلی وحشتناکه .مراسمات ، زیاد و طولانی و تبعا بسیار پرهزینه هستن! البته جوونا و خونواده ها بسته به حوصله و بودجشون بعضیها رو برگزار میکننو بعضی رو فاکتور میگیرن.
من چون همسرم تهرانی بود و به رسم و رسومات ما آشنایی نداشت و از طرفی خونواده و فامیلش تهران بودن و امکان شرکت در مراسم نبود نتونستم مراسمم رو به شیوه شمالی ها برگزار کنم.خدا رو شکر چون من آدم مهمونی و عروسی نیستم و اصلا حوصله بریز و بپاش های بیخودی رو ندارم!
تو شمال برگزاری مراسم عقد با داماد هست.یعنی جدا از اینکه یک عقد خودمونی د ر منزل عروس با حضور فامیل درجه یک برگزار میشه به خرج داماد یک جشن عقد کنان حسابی هم باید بگیره که این جشن قبلا به صورت عصرانه در تالار با کیک و میوه و شیرینی بود الان تبدیل به مجلس شام شده!! تازه این تعدیل شده هست وگرنه اصلش که به شکل کباب گوسفنده که بهش میگن گوسفند خورون که شاید هنوز تو روستاهای شمال مرسوم باشه.این مراسم با داماد هست در حالیکه تو تهران برگزاری مراسم عقد و یا نامزدی با عروس هست!
من و شوهری که انقد هول بودیم دو ماه دقیقا دو ماه بعد از اولین دیدار و آشناییمون یه محضر طرفای خونه من، تو تهران پیدا کردیم و همونجا عقد کردیم..فقط هم پدر و مادر و خواهر و برادرمون بودن!حتی هیچ کدوم لباس هم نخریدیم.اصلا خرید نرفتیم.فقط انگشتر خریدیم برای هم.همین!!
خونوادم اصرار داشتن که دوماد جشن عقد بگیره خوب من حاضر نبودم چنین چیزی رو به همسرم بگم چون تو تهران دختر جشن عقد میگیره و اون هم از تهران دختر گرفته بود حالا اینکه من شمالی بودم دلیل نمیشد که مراسمی که اون هیچ اطلاعی ازش نداشته بهش تحمیل بشه.
من به خونوادم گفتم چون قرار عروسی برای چهار ماه بعد گذاشته شده دیگه برگزاری جشن عقد لزومی نداره و اینطوری قضیه رو هندل کردم.من میخواستم فقط یه عروسی تو تهران بگیریم ولی شمالی ها یه رسم مزخرف دیگه دارن که عروس داماد جدا عروسی میگیرن و از یک هفته قبل عروسی خونه عروس داماد شلوغ میشه و به بهونه مبارک باد و جا خالی نباد هر شب هرشب مهمون میره براشون تا خود شب های اصلی عروسی!!
البته مراسمی که عروس میگیره حنابندون هست که فامیل خودش رو به اضافه چندتا از نزدیکترین فامیل های داماد به صرف شام تو تالار یا باغ دعوت میکنه و حنا میبندن به دست عروس و داماد.فرداش داماد فامیل های خودش رو دعوت میکنه به اضافه نزدیگترین فامیل های عروس به صرف شام و بعد هم عروس کشون و دنبال عروس دوماد تو خیابونا راه افتادن و این حرفا دیگه!!
من میخواستم از مراسم شمال فاکتور بگیرم و فقط عروسی تهران رو بگیریم که متاسفانه حریف خونواده نشدم و یه عروسی یا همون حنا بندون شمال گرفتیم به هزینه پدر گرامی و یه عروسی هم تو تهران به هزینه همسر و خونوادش!
حالا بعدا تو یه پست جداگونه از اون چهارماه نامزدی یا همون عقدمون مینویسم که چیا کشیدیم و چقد به دلایلی اذیت شدیم!!اگر زمان به عقب برگرده هیچوقت انقدر عجله نمیکنم برای عروسی .
+ نوشته شده در ساعت 8:22  توسط جواد رمضانی |