نگاه کن
نگاه کن
از خواب بیدار شدی اما نمیتوانی از جایت تکان بخوری اصلا نمیتوانی فکرش را بکنی که بروی و دست و رویت را بشویی و مختصر ارایشی کنی و لباسهای اداریت را بپوشی و ..... نه نمیتوانی . ساعت تازه 7 است
روی تخت دنبال گوشیت میگردی که از دیشب اینترنتش باز مانده.کانالهای تلگرام را بالا و پایین میکنی چیز دندانگیری عایدت نمیشود همینطور اینستا و فیس را چک میکنی..ازین صفحه به ان صفحه ازان عکس به این عکس ساعت 8 است
به جایی فکر میکنی که 9 سال است آنجا کار میکنی!! نه سال!! نه هیچ چیزش شبیه رویاهای نوجوانی ات نیست هنوز نمیدانی چرا نه سال ادامه دادی و چرا هنوز ادامه میدهی
صدای همسرت را میشنوی که مشغول آماده شدن است فکر میکند تو خوابی و میخواهد با بوسه ای بیدارت کند حوصله اش را نداری فکر میکنی همه اینها تقصیر اوست او میرود و تو وجدان درد میگیری میدانی تقصیر او نیست!
یک چیزی در درون تو صدا میکند که وقت تغییر است تو این ندا را میشنوی ولی میدانی که اتفاقی نخواهد افتاد تو برمیخیزی و رختخواب گرم و نرم را با ملافه تمیز قزمزش ترک میکنی دست و رویی میشویی و مختصر آرایشی .مختصر صبحانه ای بر میداری و میزنی بیرون و نمیدانی تا کی دوام می آوری
-------------------------------------------
تو خانه ای زیبا داری که تو و همسرت با هم خریده اید وسایل و اثاث خانه ات زیبا و لوکس است کمد لباسهایت از زور لباس های نو و متنوع به زور بسته میشود! اودکلن ها و لوازم ارایشی و بهداشتی ات را به زور تو و روی میز ارایشت چپانده ای هر کدام یک ماشین جداگانه برای خودتان دارید یک آپارتمان برای سرمایه گذاری خریده اید سالی چندبار مسافرت داخلی و حتی الامکان یک مسافرت خارجی میروید
ولی اینها در مقابل چیزهایی که تو میخواستی و میخواهی و میبینی ناچیز است!!
و تو نمیدانی چه چیز را فدای چه کرده ای؟خودت را؟جوانیت را؟ آرزوهایت را؟استعدادهایت را؟
آیا ارزشش را داشت؟آیا ارزشش را دارد؟
اگر تو باید احساس خوشبختی کنی پس چرا این حس دلهره آور سقوط رهایت نمیکند؟
نگاه کن.تو پیش نرفتی!تو فرو رفتی!
روی تخت دنبال گوشیت میگردی که از دیشب اینترنتش باز مانده.کانالهای تلگرام را بالا و پایین میکنی چیز دندانگیری عایدت نمیشود همینطور اینستا و فیس را چک میکنی..ازین صفحه به ان صفحه ازان عکس به این عکس ساعت 8 است
به جایی فکر میکنی که 9 سال است آنجا کار میکنی!! نه سال!! نه هیچ چیزش شبیه رویاهای نوجوانی ات نیست هنوز نمیدانی چرا نه سال ادامه دادی و چرا هنوز ادامه میدهی
صدای همسرت را میشنوی که مشغول آماده شدن است فکر میکند تو خوابی و میخواهد با بوسه ای بیدارت کند حوصله اش را نداری فکر میکنی همه اینها تقصیر اوست او میرود و تو وجدان درد میگیری میدانی تقصیر او نیست!
یک چیزی در درون تو صدا میکند که وقت تغییر است تو این ندا را میشنوی ولی میدانی که اتفاقی نخواهد افتاد تو برمیخیزی و رختخواب گرم و نرم را با ملافه تمیز قزمزش ترک میکنی دست و رویی میشویی و مختصر آرایشی .مختصر صبحانه ای بر میداری و میزنی بیرون و نمیدانی تا کی دوام می آوری
-------------------------------------------
تو خانه ای زیبا داری که تو و همسرت با هم خریده اید وسایل و اثاث خانه ات زیبا و لوکس است کمد لباسهایت از زور لباس های نو و متنوع به زور بسته میشود! اودکلن ها و لوازم ارایشی و بهداشتی ات را به زور تو و روی میز ارایشت چپانده ای هر کدام یک ماشین جداگانه برای خودتان دارید یک آپارتمان برای سرمایه گذاری خریده اید سالی چندبار مسافرت داخلی و حتی الامکان یک مسافرت خارجی میروید
ولی اینها در مقابل چیزهایی که تو میخواستی و میخواهی و میبینی ناچیز است!!
و تو نمیدانی چه چیز را فدای چه کرده ای؟خودت را؟جوانیت را؟ آرزوهایت را؟استعدادهایت را؟
آیا ارزشش را داشت؟آیا ارزشش را دارد؟
اگر تو باید احساس خوشبختی کنی پس چرا این حس دلهره آور سقوط رهایت نمیکند؟
نگاه کن.تو پیش نرفتی!تو فرو رفتی!
+ نوشته شده در ساعت 8:22  توسط جواد رمضانی |