میزبانی
میزبانی
در خصوص میهمانی و میزبانی
از انجا که هفته قبل همه اش به بیماری گذشته بود و تمام کارهای میهمانی به دقیقه نود موکول شده بود از غروب چهارشنبه تازه همسر جان استارت خرید ها را زد
لیست خرید از قبل اماده بود همسر تکه تکه خرید ها را می آورد و من توی سر خودم میزدم
میخواستم سوپ و دسر را چهارشنبه اماده کنم که دیگر به سوپ نرسیدیم و فقط توانستم دسر را آماده کنم.آب جوش اوردم و با دو بسته ژله بلوبری قاطی کردم.کمی که سرد شد یک و نیم لیوان بستنی وانیلی به جای آب سرد ریختم و هم زدم و گذاشتم یخچال تا ببندد .ژله بستنی که سفت شد دو بسته ژله پرتغال به همان روش معمول اماده کردم و ریختم رویش.وقتی که بست رویش را با مربای هویجی که شکل گل رز درست شده بود و از قبل داشتم تزیین کردم .وااااااااااااای عجب چیزی شده بود.دو رنگ آبی کمرنگ و نارنجی پررنگ با تزیین گل های رویش خیلی زیبا شده بود.فقط رسیدیم گردو آسیاب کنیم و خوابیدیم.
صبح پنج شنبه تازه 11 بود که از خواب بیدار شدیم و بدون صبحانه شروع کردیم به خانه تکانی و آشپزی.وارد جزییات نمیشوم فقط خیلی دردسر کشیدیم!
غذاها:
دو تا دیس گرد بزرگ سالاد فصل شامل کاهو فرنگی.گوجه نگینی.خیار.کلم قرمز .هویج رنده شده و ذرت مکزیکی که به شکل زیبایی کاملا مثل هم تزیین شده بودند.من میخواستم به جای سس از روغن زیتون و سرکه بالزامیک استفاده کنم که همسر سس سالاد فرانسوی خریده بود.همانها را ریختیم توی ظرف های سس و تمام.
بعد رفتم سراغ مرغ ها .همه اش ران و مغر ران بود با کمی فیله.اول با پیاز و نمک و آبلیمو کمی آب پز کردم و گذاشتم کنا رتا بعد توی زعفران بخوابانم و توی سرخ کن سرخ کنم!
بعد رفتم سراغ خورشها که خورش مرغ ترش بود و خورش الو با شیوه کاملا شمالی .خوب این غذاها در اصل شمالی هستند و من هم به همان شیوه اماده کردم.سبزی مرغ ترش سبزی مخصوصی بود که از مامان گرفته بودم و فقط خود شمالیها میدانند چی هست و چه جوری اماده میشود.اول سبزی را با پیاز داغ تفت میدهیم بقیه اش مثل فسنجان است گردو و رب انار و همین چیزها.
سوپ هم مکافات خودش را داشت.چون هویجش باید رنده میشد و سیب زمینی ها هم خورد می شد .البته من رنده برقی دارم ولی باز هم دردسر پوست گرفتن وجود داشت.سر آخر که همه مواد سوپ از جمله پیاز و سیبزمینی و هویج و نخود فرنگی با رب و سبزی کاملا تفت خورد آب مرغ و آب هم اضافه میکنیم.نمک و فلفل و آبلیمو و کمی پودر پیاز و اخر کار هم ورمیشل های گلی شکل.من معمولا این سوپم را کمی تند میکنم.خوشمزه تر میشود.همسر هم که مشغول تمیزکاری خانه بود و گاهی هم به من کمک میکرد.تا اینجا همه چیز خوب بود.میوه و شیرینی هم شسته شد و سر جای خودش قرار گرفت.
ولی در عرض نیم ساعت همه چیز به هم ریخت.مایکرو فرم از کار افتاد و ماندم بعد مرغهای سرخ شده را چطور گرم نگه دارم.
از ان طرف برنجم را که آبکش کردم به حدی شفته شد که اصلا بهتر است بگویم خمیر نه پلو !! من همینطور هاج و واج مانده بودم که چه کنم.برنج شفته ابکشی شده را کنار گذاشتم و سریع پلوپزم را در اوردم و دوباره برنج شستم و گذاشتم وقتی مهمانها امدند روشن کنم!
از اول هم باید به پلوپزم اکتفا میکردم و تقصیر شوهر شد که گیر داد آبکش کنم و ان همه برنج از بین رفت.البته بسته بندی کردم داخل فریزر چپاندم تا توی سوپ بریزم!
من دو تا پلوپز دارم یکی برای خودمان و یکی برای مهمان و فقط پلو را توی پلوپز میپزم و خوب هم میشود و جور دیگر اصلا خوب در نمی آید.مگر اینکه کم باشد و برای انهمه مهمان بهتر بود ریسک نمیکردم و کاری که درست بلد نیستم انجام نمیدادم!!
خلاصه این مشکل هم اینطوری حل شد و کسی نفهمید.
بعد رفتم حاضر شدم و همسر رفت دوش بگیرد.من هم دوست داشتم بروم دوش بگیرم ولی دیگر روی پایم بند نبودم!!
رفتم دراز کشیدم و با موزیک های دلخواهم حال کردم تا مامیشو اینها امدند.بعد هم بقیه مهمانها از را رسیدند.خانواده عمو شوهر و دختر عمو و شوهر و بچه اش و دختر عمه و شوهرش با مادرشوهر اینها.
واقعا وسطهای پذیرایی به خصوص بعد شام حس میکردم دارم میفتم.بعضی ظرفها را خودم شستم و دوبار هم گذاشتمماشین بشوید که دیگر تمام شد.باقی غذاها را هم جمع و جور کردیم و توی یخچال چپاندیم و دیگر ظرفی نماند و اشپزخانه هم جمع و جور شد و چای بعد از شام را هم گذاشتیم و همسر و برادرش بساط قلیان را هم اماده کردند و من دیگر رفتم نشستم.حالم هم خوب نبود و از صبحش نه صبحانه خورده بودم و نه ناهار .اصلامیل نداشتم و پیرو همانمریضی معده هیچی قبول نمیکرد.کمی سوپ و مرغ ترش کشیدم و به زور خوردم.
خلاصه ان شب یکسری ساعت 12.30 رفتند و بقیه هم 2.30.ما هم کمی جمع و جور کردیم تا لالا کنیم 4 صب بود!!
خوب برویم سراغ حواشی آن شب
- اول اینکه همه حسودی میکردند که شوهری مدام در حال پذیرایی و کار کردن است.مادرش میگفت توی خونه ما کار نمیکرد. من گفتم خانه خود ادم فرق میکند و آدم احساس مسیولیت میکند ومن همه را کاری میکنم. و قبلا هم برادرم این کارها را میکرد.البته به عنوان یک چیز خوب که چه خوب است که همسر اینطوری شده این را میگفتند وگرنه اگر حالت دیگری داشت که من هم طور دیگری برخورد میکردم!!
-دختر خاله همسر که پارسال عقد کرده بود الان به مشکل برخورده و شاید اصلا متارکه کند و مشکل هم دخالت های خانواده شوهرش است!! جالب است که مادرشوهر میگفت خیلی دخالت میکنند و نمیگذارند اینها خودشان باشند .خودشان را یادشان رفته که چقدر دخالت میکردند ان اوایل!!
-شوهرهای دخترعمو ودخترعمه شوهری گیر داده بودند به برادرشوهر که چرا زن نمیگیری و اگر کسی را زیر سر نداری برایت پیدا کنیم و این جور چیزها.برادرشوهر خانه اش را هم خریده و موقعیت خوبی دارد و شکار خوبی محسوب میشود.انها هم که خواهر مجرد توی دست و بالشان زیاد دارند .من نشنیدم ولی شوهری میگفت پدرش بهشان گفته بود که ما دوست نداریم از فامیل زن بگیریم!
------------------------------
یک ارایشگاه جدید پیدا کردم.حوالی خودمان.ظاهرا از ان آرایشگاههای قدیمی و معروف و خوشنام منطقه است.موهایم را کوتاه کردم و ابروهایم را برداشتم.کارش خیلی خوب بود.به خصوص برای ابرو که معرکه بود. اگر باقی چیزهایش هم خوب باشد کلا همه کارهایم را اینجا انجام میدهم.امروز وقت ترمیم ناخن گرفتم.ارایشگاه قبلی افتضاح شده بود.رنگ موهایم را که خراب کرد.ناخن کار سابقش هم رفت و این جدیده هم خیلی بد بود.خدا کند بالاخره یک جای خوب پیدا کرده باشم!!
-----دارم وزن کم میکنم انقدر که میل به خوردن ندارم!!نمیدانم خوب است یا نه؟!!مشکلات گوارشی هم به قوت خودش باقی است.دوشنبه وقت دکتر دارم.