تولد ..........
تولد ..........
گاهی از روزهای تولدم دلگیرم گاهی بشدت از این روز متنفرم اما امروز در آستانه 33 سالگی حس می کنم... یهو به نظرم امد چه عدد روندی و سختیه ،سختیش شمار روزهای رفته است نه ناراحت نیستم از روزهای رفته ،کم و زیادش یا حتی از کیفیتش چون انقدر روز خوب داشتم و به لطف خدا و شادی های زندگیم انقدر بوده که بدی خودم رو یا روزهای بد رو نادیده بگیرم ممنونم خدای بزرگوارم می دونم چندان شاکر نبودم با هر نسیم غیر ملایمی آشفته شدم ، حتی شاکی اما خدای عزیزم ببخش و شکر اندکم رو بپذیر ،اما بعد 30 سالگی که یعنی یه عمر ...یعنی رو به پایان درسته پایان همیشه نزدیکه و این عدد حتمی بودن و نزدیکی پایان رو بیشتر نشون میده ........... مسلما پایان کلمه درستی نیست اما به دور از شعار حس واقعیم میگه پایانه جدا شدن از عزیزانم .........................
مثل همیشه اولین نفرات که تبریک گفتن خانواده ام بودند مثل همیشه جملات بسیار زیبا فقط امیدوارم به همین کلمات بسنده کنن امسال انقدر برا به مناسبتهای مختلف برام کادو گرفتن که دیکه روم نمیشه ازشون کادو قبول کنم .......تولد چه واژه غریبی وقتی ادم به تولد خودش فکر می کنه نمی تونه تصور کنه ، انگار هیچ وقت بدنیانیومدم همیشه بودم .... ولی بچگام یادم دختر مو طلایی چشم رنگی و .... که همه ازش تعریف می کردن انقدر اعتماد بنفس کاذب پیدا کرده بودم که وفتی با تغییرات نوجونی همچی بهم ریخت نه دیگه موطلایی بودم نه چشم رنگی خودم دوست نداشتم که کم کم منزوی و گوشه گیر و بدون اعتماد بنفس که تا الان ادامه داره .......از ماجرای تولد که بگذریم دیروز بعد مدتها -فکر کنم 40 روز- رفتم شنا عالی بود ،چقدر انرژی گرفتم هرچند شب از دست رفت اما خوب بود ......
بلاخره پدر از کادوی روز پدر خوشش امد خیلی خوشحالم این اتفاق افتاد بازم ممنون خدا ...سلامتی و شادی خانواده ام تک تکشون از هر چیزی مهمتره ... خدایا دعام بپذیر و ............