6
6
حرف برای زدن زیاد است . حرف دلتنگی . حرف تنهایی . آه ... تنهایی ... رفیق چند ساله ی من . برای هرزنی شب تنها ماندن اتفاق بزرگی است . اتفاق بزرگی که عادت چند ساله ی من است . برای هرزنی انتظار کشیدن اتفاق بزرگی است . اتفاق بزرگی که من را روز به روز بزرگ کرده است . برای هر دختری عاشقی اتفاق بزرگی است . اتفاق بزرگی که مرا پیر کرده است . خدای مهربان کودکی های من . من کودک هم که بودم عروسکم را سفت در آغوشم فشار میدادم تا صدای داد و فریاد هارا نشود . خدای مهربان کودکی های من . من همان کودک بی دست و پای گذشته ام . میشنوی ام ؟ صدای خسته ام را میشنوی گریه های شبانه ام را میبینی ؟ من را میبینی ؟ خدایا مرا میبینی ؟ خدایا مرا میبینی ؟ خداجان مرا میبینی ؟ خدایا من را ...من کوچک را میبینی ؟ من خسته را میبینی ؟ من ترسو من گمراه من گیج من تنها ... من را میبینی خدا ؟ خدا جان... خدا....
+ نوشته شده در ساعت 8:22  توسط جواد رمضانی |