الان اینجا ساعت از سه نیمه شب گذشته و خواب از چشام رمیده همین طوری که تو نت پرسه می زدم یه شعر زیبا از یکی از دوستان شاعرم خانوم اعظم سعادتمند خوندم که به نظرم خیلی زیباست البته تو حال و هوای اربعینه و ربطی و به لحاظ زمانی نقطه مقابل این روزهاست که اوایل ماه رجبه و ولادت امام حسین علیه السلام. ولی واقعا انقدر گیرا بود و تعابیر دلنشینی داشت حیفم اومد اینجا نذارمش و اما شعر
به بهانه ی پیاده روی اربعین
حالا که به این ناحیه افتاده گذارم
رد می شوم از مرز، در آن خاک ببارم
رد می شوم از کوه و در و دشت، که با او
در یک شب بین الحرمین است قرارم
سرباز عراقی! به خدا خسته ام اما
هرقدر که آزار دهی، شکر گزارم
هرقدر که تفتیش کنی، مسأله ای نیست
بغضم که هزاران گره افتاده به کارم
در این چمدان های دل آشفته ی دلتنگ
چیزی به جز اندوه نمی شد بگذارم
سرباز عراقی! بگذاری نگذاری
ابرم که نیازی به گذرنامه ندارم
+ نوشته شده در ساعت 8:22  توسط جواد رمضانی |