پرم از حسرت پرواز و پر از شوق سفر
می شوم سرخوش و سرگشته به دیدار دگر
می شوم همره بادی که به سمت «ش» بوزد
منِ سر باخته ی سوخته دل دوخته پر
منم آن کفتری جلدی که شده زندگی اش
بنشین شعر بگو نامه بده نامه ببر
با من از لحظه ی روییدن لب هاش بگو
از نسیم خنک بوسه و شب تا به سحر…
با من از زمزمه رود در آبادی او
با من از روشنی ماه به ایوان چپر
با من از کفر نگاهش چه خبر آوردی؟
عاقبت می کشی ام می کشی ام شانه به سر
کی شود عزم مرا داشته باشد معشوق
شبی آهسته بیاید بزند حلقه ی در ...
+ نوشته شده در ساعت 8:22  توسط جواد رمضانی |