حقیقت و مجاز
حقیقت و مجاز
نشسته ام روبروی تو
"مجازاً "
با تو چای می نوشم
"مجازاً "
بحث و گفت و گو می کنیم و جدل
باز هم "مجازاً "
***
به تو دل می بندم
از تو دل می برم
خسته می شویم از هم
به وجد می آییم با هم
"مجازاً "
***
نسل شگفت انگیزی شده ایم
***
دلم بز کوهی می خواهد و
شبدر چهار پر
پاچه های بالا زده
تا وسط رود
دستم می رود روی صفحه کلید
می نویسم " وسط رودخانه"
تجربه می کنم تجربه ات را
"مجازاً "
می نویسم دستان مادرم را
اما
توی هیچ صفحه ای نشانم نمی دهد
دست های مادرت را می گیرم از پشت مانیتور
تا حقیقت دستان مادرم را حس کنم
در این میان
فقط راه های طولانی بین من و دستان مادرم حقیقت دارد
+ نوشته شده در ساعت 8:22  توسط جواد رمضانی |