هيچ وقت فكر نمي كردم ١٢ ارديبهشت ٩٥ با دست هاي پر از هديه به خانه برگردم. روز جشن تكليف ٩ سالگي ام در جواب: "مي خواهي چه كاره شوي" فيلمبردار دستپاچه مقنعه ام را درست كردم و گفتم: معلم. بعد از آن اما به اين فكر نمي كردم كه معلم شوم. معلمي كه اولين شاگردهايش كوچولوهاي دهه نودي بودند . ١٢ ارديبهشت پر از افتخار بودم از اينكه روز من است. اما انتظار اين همه هديه نداشتم. ١٢ ارديبهشت شور و شوق در تمام قلبم مثل صدها قاصدك پرواز كرد.
+ نوشته شده در ساعت 8:22  توسط جواد رمضانی |