باتری لو...
باتری لو...
بر خلاف ظاهر آرومشون درون ملتهبی دارن
یهو دست ب کارایی میزنن ک شاید خودشونم نخوان
و چندی بعد پشیمون شن
مثل الان ِ من
البته هنوز پشیمون نشدما
چون بازخوردی ندیدم
ح روزمو تبریک گفت
البته ی روز جلوتر
تشکر کردم
فکر کنم یکساعتی گذشت
وقتی هم ک آنلاین نبود
پی ام دادم:
این عکست چ خوبه
حس خوبی میده
همون عکسی ک توی حافظیه و شب زمستونی ِ خلوت انداخته بودن
عین همین عکسو الهه و محمد حسینم دارن
اما خب من باید ب این میگفتم
دیگه آخرای انرژیمه
به جای اینکه ولع داشته باشم
که البته دارم اما زود میبرم
امروز یه ربع ب هشت از کتابخونه زدم بیرون دیگه نمیتونستم تحمل کنم نشستنو
تست زدنو ...
خستم
تصمیم گرفتم بر خلاف همیشه نگران جواب نباشم
و از وقتی ک کنکورو دادم تا جوابا بیاد خوش بگذرونم
که البته گویا بقیه دارن برنامه ممو حسابی پر میکنن
الهه خودشو و منو سایرین رو جر داد برای جمعه 24 ام
قرار شد بریم بیرون
ی ایل رو هم جمع کرده برای تک تک لحظاتشم برنامه ریخته
همون روز هم ی مهمونی دعوت شدیم ک خب من گفتم نمیام
بعد شنبه ش دوباره الهه دهنمو صاف کرده ک ببریم نمایشگاه
میگم دوووووووووووووورهههههههههههههههههه میگه میدونم
بعد دیشبم تازه میگه بعد نمایشگاه بریم مانتو بخره
خدا رحم کرد این یکشنبه باید برگرده از تهران وگرنه صافمون میکرد
بعد یکی دیگه از دوستام اومده ایران امشب تو ی گروه عضوم کردن که نگار اومده بریم بیرون
مامانم 29 ام با دوستاشون قرار گذاشته بودن برن جاده هراز باغ یکی
بعد مامان من عذاب وجدان گرفته تعارف زده بیان برن خونه ی ما
بعد تو تعارفش منو هم سهیم کرده
ولی فکر کن جاده هراز رونی!!!
همیشه تو فکر این بودم ک ی بارم تو جاده برونم
دیگه فکر کنم کسی برنامه ای تا اخر اردیبهشت نداشته باشه
آها بعد 5 خرداد باز این دختره میاد تهران معلوم نیست قرار چقدر صافمون کنه
کاش ب خوبی تموم شه این روزای سختتتتتتتتتتتتت