امشب آقای تاپاله به دیدنم آمده بود ، مثل همیشه اخبار خوشبتی اش را برایم بازگو میکرد ، و عکس ها و مدرک
ها رو میکرد ...! در میانه صحبت هایش گفتم باید بروم به خانه ! مهمان های عزیزی داریم که شاید بروند
گفت خودت را با چه چیزهایی سرگرم میکنی! جوابش را ندادم
پایین در ماشینش منتظرم ماند ، وقتی برگشتم گفتم از من به تو یک نصیحت اولویت خانواده ات باشند
بعد این فاحشگانی که به داشتنشان افتخار میکنی...اینها امروز هستند و فردا نیستند...
مثل همیشه پوزخندی زد
(این را گفتم اما در دل باور نداشتم، شاید من نیز در حسرت بودن با این فاحشگان زیبا روی هستم)
من در حسرت بودن با فاحشگان هستم؟ نی ، من که تنها معشوقه ای میخواهم از تمام دار دنیا و تا اتمام
این دنیا و همین.
+ نوشته شده در ساعت 8:22  توسط جواد رمضانی |