بهانه ی سیزدهم
بهانه ی سیزدهم
از خواب بیدار شدم و می خوام باز هم بنویسم. می خوام انقد بنویسم که کاری جز نوشتن بلد نباشم. البته نوشتن و خوندن. دیشب روی عقاید یک دلقک خوابم برد. دلم نمی خواد سرسری تمومش کنم. می خوام از جذابیتش لذت ببرم و بفهممش. دارم برای اون رمان نوجوانی که اسمش یادم نیست دست و پا می زنم. اصلاً چند روزه مثل مرغ سرکنده شدم. برای نوشتن باید نوشت. برای نوشتن باید نوشت. برای نوشتن باید نوشت. برای نوشتن باید خوان . برای نوشتن باید خواند. برای نوشتن باید خواند. برای نوشتن باید خواند.
آویزه ی گوشم می کنم. مثل گوشواره هایی که غلام های حلقه به گوش تو گوششون می کردن. شاید من غلام داستان شدم! غلام حلقه به گوش داستان. نوشتن و خوندنش. می ترسم داستان جدیدم رو شروع کنم. می ترسم دست به قلم ببرم. درسته که این جا راحت روزمرگی می نویسم اما داستان فرق می کنه.
از شعر گفتن هم کمی بدم اومده. شاید اون باعث شده که داستانم ضعیف شده. سعی می کنم جلوی خودمو بگیرم و شعر نگم. می خوام برم سراغ عقاید و هر چه زودتر تمومش کنم.
آویزه ی گوشم می کنم. مثل گوشواره هایی که غلام های حلقه به گوش تو گوششون می کردن. شاید من غلام داستان شدم! غلام حلقه به گوش داستان. نوشتن و خوندنش. می ترسم داستان جدیدم رو شروع کنم. می ترسم دست به قلم ببرم. درسته که این جا راحت روزمرگی می نویسم اما داستان فرق می کنه.
از شعر گفتن هم کمی بدم اومده. شاید اون باعث شده که داستانم ضعیف شده. سعی می کنم جلوی خودمو بگیرم و شعر نگم. می خوام برم سراغ عقاید و هر چه زودتر تمومش کنم.
+ نوشته شده در ساعت 8:22  توسط جواد رمضانی |