بهانه ی سی و چهارم
بهانه ی سی و چهارم
به بهانه ی خواندن دو کتاب از رولد دال:
تشپ کال: خلاقیت خوبی داشت. هم اسمش و هم آن جا که لاک پشت ها ریخته بودند توی اتاق. وِرد برعکسی که می خواندند هم خوب بود. اما می توانست این ایده را به شکل جذاب تری بنویسد. می شد بهتر از این باشد. اما فکر می کنم کمی برای بچه ها بدآموزی داشت. برداشتی که من از داستان داشتم این بود که آدم می تواند با حقه زدن به هدفش برسد. مهم نیست که برداشت من درست بوده یا نه؛ مهم این است که خیلی ها این گونه برداشت می کنند.
تشپ کال: خلاقیت خوبی داشت. هم اسمش و هم آن جا که لاک پشت ها ریخته بودند توی اتاق. وِرد برعکسی که می خواندند هم خوب بود. اما می توانست این ایده را به شکل جذاب تری بنویسد. می شد بهتر از این باشد. اما فکر می کنم کمی برای بچه ها بدآموزی داشت. برداشتی که من از داستان داشتم این بود که آدم می تواند با حقه زدن به هدفش برسد. مهم نیست که برداشت من درست بوده یا نه؛ مهم این است که خیلی ها این گونه برداشت می کنند.
انگشت سحرآمیز: از قبلی بهتر بود. هم خوب آموزی (واژه ای ساخته ی ذهن مریض من) داشت و هم ایده های خوب. جایگزینی اردک ها با انسان ها خیلی خوب بود و بال در آوردن انسان ها و دست داشتن اردک ها جالب به نظر می رسید. اما باز هم می توانست از لحاظ فرمی قوی تر باشد.
+ نوشته شده در ساعت 8:22  توسط جواد رمضانی |