لحظه ی دیدار
لحظه ی دیدار
دو حرف تازه نداری به من بگویی تا بریزم از تو غزل های کهنه ام را دور>
و از فضای غم انگیز خاطرات قدیم ، پرنده وار بمیرم ولی به خاطـر نور
اگر تمام سخنها مخالفت باشـد ، مخـــــالفت به دلم ره نمی کند پیــــدا
بیا شبیه گذشته به خاطــرت بسپـار ، خـــلاف معتقداتم نمی شــوم مجبور
پس از نبود صدایت پرنده ها مردند ، ولی به حافظه ام من سپرده ام پرواز
فروغ می کند امروز باورت در من ، غزل سروده ام امشب به گونه یی ناجور
نگاه تازه به دنیا به قول سهرابی ، که کل معنی شعرش در آن حـــوالی بود
میان واژۀ بودن سروده ام او را ، به فعل وفـــاعل شعــرم نمی دهم دستــور
به یاد لحظۀ دیدار می روم در خواب ،که شاید از تو نگاهی نصیب من گردد
و باز قصۀ مردی که در زمستان است ، به شعر لحظۀ دیدار می شوم محشور
+ نوشته شده در ساعت 8:22  توسط جواد رمضانی |