صبح باشد....
صبح باشد....
صبح باشد و تو
تو باشي و من و چاي و نان
چه تفاوت
هتلي از شمال يا آلاچيقي از جنوب
روياي من بافته مي شود
يكي از زير ، يكي از رو
كلاف سردرگميهاي زندگي
تن پوشي ميشود از خاطرات
صبح باشد و تو
تلاطم امواج خوشبختي
در درياي بيكران بودنت ، تمام صبحانه من است
كافيست چشمانم را ببندم و
كنار ساحلش
دست در دست تو
شانه به شانه عشق ، قدم زنم
سهل است به چشم بر هم زدني
تنها همين از جهانم بس است
صبح باشد و تو....
تو باشي و من و چاي و نان
چه تفاوت
هتلي از شمال يا آلاچيقي از جنوب
روياي من بافته مي شود
يكي از زير ، يكي از رو
كلاف سردرگميهاي زندگي
تن پوشي ميشود از خاطرات
صبح باشد و تو
تلاطم امواج خوشبختي
در درياي بيكران بودنت ، تمام صبحانه من است
كافيست چشمانم را ببندم و
كنار ساحلش
دست در دست تو
شانه به شانه عشق ، قدم زنم
سهل است به چشم بر هم زدني
تنها همين از جهانم بس است
صبح باشد و تو....
+ نوشته شده در ساعت 8:22  توسط جواد رمضانی |